پنجشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۱

تدبیر طبیعت

در بی جوابی هایم غلت می زدم؛ از این سو به آن سو. با وجود این همه زمان، هم چنان غلت می زدم و در سوال های بی جوابم خراشیده می شدم. دوستی بهم گفت:
- صبور باش. به تدبیر و حکمت طبیعت اعتماد کن...

آن سوال های بی جواب هم چنان تا حدودی جای خودشان ماندند. ولی من در طول زمان و با نگاه کردن به دور و برم یاد گرفتم به حرف آن دوست مهربان بیش تر ایمان داشته باشم. به دوستان اطرافم که نگاه می کنم هر کدام در پس این سال ها از میان ماجراهای مختلفی گذشتند و برای بعضی هایشان هم کم خراش بر نداشتند؛ ولی در نهایت آرامش مناسب خودشان را پیدا کرده اند؛ آرامشی که خیلی هم شکل تر و متناسب تر با خود خودشان است.

هیچ نظری موجود نیست: