یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۱

به اندازه کافی

آن روزها فیلم "جدایی نادر از سیمین" بحث داغ جمع ها بود. هر کسی نظری داشت، نقدهای زیادی درباره ش نوشته شد؛ نقدهایی از بررسی موضوع مهاجرت گرفته تا رفتارهای هریک از آدم های داستان، از رنگ موی سیمین و بیماری پدر نادر که هرکدام نماد چه و چه هستند، از نقش زن و مرد، از سنت و مدرنیته، از نقش مرد شوهر و مرد پدر. هر طرف را نگاه می کردم، نظری می دیدم. برای من تکان دهنده بود که چه طور مجموعه ای از رفتارها برای نشان دادن نارضایتی، با همه سادگی، وقتی کنار هم چیده شدند، اثر تجمعی شان، پیچیدگی و سیاهی بود. اثر تجمعی اتفاق های به خودی خود کوچک و انسانی که با رفتارهای هر کدام از شخصیت های داستان، مشکلات خرد را به کلافی سردرگم تبدیل کرد و زندگی ای که قرار نبود از هم بپاشد، از هم پاشید.

از بین تمام نقدها و نظرها، نظر متین، هم خانه ای سابقم در سنگاپور، هنوز در ذهنم پر رنگ مانده. آن شب که از تماشای فیلم برگشت، گفت: "به نظر من، نادر، "به اندازه کافی" سیمین را دوست نداشت...".

هنوزم که هنوزه، به همین تک جمله متین فکر می کنم.

هیچ نظری موجود نیست: