یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۱

زیر پوست مغازه

لباس فروشی معروفی است پر از لباس های زنانه. معمولا گران است ولی این روزها تخفیف خوبی دارد. به لباس ها نگاه می کنم؛ دوخت هند، دوخت اندونزی، دوخت ویتنام، دوخت کامبوج... من نه اقتصاد بلدم، نه سیاست، نه تجارت. با این حال، ناخودآگاه یاد آن همه بچه های فقیر کامبوج می افتم که همیشه از مسافران آویزان می شدند بلکه بتوانند جنس کوچک ارزان قیمتی به بهای ناچیز بفروشند؛ یا به آن بچه های هندی که دنبالت راه می افتادند تا شاید از دست فروشی شان چند روپیه جمع کنند. ناخودآگاه یاد پارچه های خوش رنگ و طرح و ارزان هندی و کامبوجی می افتم. حالا همان لباس ها این سر دنیا در مغازه ای شیک با عنوان تجاری شیک تر با قیمتی چندین برابر به فروش می رسد؛ قیمتی که حتی بعد از تخفیف، چندین برابر قیمتی است که داخل همان کشورهای سازنده می توان یافت. با خودم فکر می کنم آیا این می تواند به معنی ایجاد فرصت های شغلی بیش تر در کشورهایی باشد که آدم ها واقعا برای تامین زندگی روزمره شان تقلا می کنند؟ و چه قدر از حاشیه سود قیمت نهایی همان لباس که این سر دنیا زیر زرق و برق عنوان و طرح مغازه به فروش می رسد، به سازنده های اصلی این لباس ها می رسد؟

بعضی لباس ها را دوست داشتم ولی نخریدم. نه خیلی نیاز داشتم، نه دیگر آن احساس اصیل لمس پارچه های لطیف و رنگارنگ هندی یا کامبوجی را داشتم.

* عنوانش را از عنوان فیلم "زیر پوست شهر" گرفتم.

هیچ نظری موجود نیست: