شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۱

قربانی

شنیده بودم که در آیین های قدیمی مردم باستان، از قبیله های سرخ پوست ها گرفته تا مصری های زمان داستان سینوحه، آدم ها گاهی چیزی را قربانی می کردند تا به نذرشان برسند. شاید در مراسمی کاملا ساختاریافته، دور آتش با طبل، با رقص، با نواهای عجیب برای هم راستا شدن با نوای طبیعت، چیزی را که برایشان ارزش داشته و مهم بوده، قربانی می کردند، رها می کردند، خودشان را از داشتنش محروم می کردند، آن چیز را هم از حضور محروم می کردند.

گاهی احساس می کنم هر چند وقت، با خودم و زندگیم این طور رفتار کرده ام. آتش روشن کرده ام، طبل زده ام، دورش رقصیده ام و چیزی را قربانی چیز دیگر کرده ام؛ نه کاملا آگاهانه، و نه به آسانی که با رنجی مالیخولیایی.  

هیچ نظری موجود نیست: