جمعه، آذر ۲۲، ۱۳۹۲

درون

هر بار رسیدن به این احساس، شگفت انگیز است. رسیدن به این که درک آدم نسبت به زندگی بیش تر درونی است و برگرفته از حس و نگاه خودش به ماجراها و داستان های بیرونی. آن چه در بیرون اتفاق می افتد، روی داد های کما بیش شبیهی است که در طول زمان، این جا و آن جا، رنگ های مختلفی به خود می گیرد.

پنجشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۲

در آن جیب کوچک

هر از چند وقت کیف کمری کوچکم را مرتب می کنم. هر بار می رسم به قرآن کوچولویی که مامان همان اولین باری که از خانه سفر کردم، برایم گذاشته بود که با خودم ببرم. هر بار جیب آن کیف را باز می کنم و می بینمش، همان عشق همیشگی و ایمان گرم مامان روی قلبم می نشیند. هدیه پر از آرامشی است برای لحظه های شلوغ؛ هدیه ای که همیشه با خودش عشق و امنیت دارد.

دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۲

گذشت

گذشت آن روزها که با کمی جا به جا شدن ارزش هایم، می ترسیدم، می شکستم، فرو می ریختم.
این روزها باور دارم که هر چه می خواهد بشود؛ با ایمان، امید و عشق رامش می کنم؛ من دیگر نمی ترسم، نمی شکنم، نمی ریزم.
 با امید و عشق، راه میانه برایش پیدا می کنم.

تناقض

می خواهم رو به جلو زندگی کنم، پر از امید و به دور از حسرت؛ در همین راستا دارم چند قدم برمی گردم عقب!

می خندد

از دوران دبیرستان با هم دوستیم. توی این سال ها دورادور و هر از چند وقت گاهی احوالی از هم می پرسیم. بعد از این همه سال هم چنان هر وقت به یادم می آید، اولین تصویر ازش در حال خندیدن هست. امروز تولدش بود. روی دیوار فیس بوک برایش نوشتم که همیشه با لب خندش به یاد می آرمش و امیدوارم همیشه خندان باشد. جالب بود که چند تایی از دوستان مختلف از فرهنگ های مختلف هم وقت تبریک از خنده هایش یاد کرده بودند. چه قدر قشنگ هست وقتی پر رنگ ترین خاطره ای که آدم از کسی به یاد می آورد، لب خند قشنگ روی لب هایش باشد.

پله پله

یک:

او در بخش فروش، تحلیل گر قیمت گزاری است. گاهی با هم از این در و آن در حرف می زنیم. روزی بهم گفت:

- تا حالا بهت گفته بودم که قبل ها، مدتی پیش خدمت رستوران بودم؟

دو:

او کارشناس قراردادهاست. در کارش خیلی خبره است. داشتم با دستگاه قهوه ساز تازه شرکت برای خودم قهوه می ریختم. جلو آمد تا کار با دستگاه قهوه ساز جدید را که مدیر بزرگ تازگی ها برایمان خریده، یاد بگیرد. بهش نشان دادم بسته قهوه را کجا بگذارد و کدام دکمه را با چه انتخاب هایی فشار دهد. خندید و گفت با یک نگاه یاد گرفته؛ چون در قهوه درست کردن ماهر است؛ چون قبل ها در کافه کار می کرده.

برایم جالب است که بعضی از این جایی هایی که در محیط کار می بینم، هرچه قدر هم در کار تخصصی الانشان خبره باشند، تجربه های مختلفی دارند. بعضی هایشان از کارهای کوچک و در پس تجربه های مختلف در کار خاصی خبره شده اند؛ نه لزوما در پی گرفتن مدرک تحصیلی خیلی پیشرفته ای. منظورم این نیست که تحصیل بی فایده است. مواردی هم هستند که بلافاصله یا همزمان با تحصیل تخصصی، وارد کار شده اند. ولی موارد زیادی می بینم که با داشتن مدرک معمولی و نه لزوما فوق تخصصی، در نوجوانی یا جوانی از کار ساده ای شروع کرده اند و کم کم راهشان را در بازار کار رقابتی این جا باز کرده اند. مثل ما نیستند که لزوما در جوانی دنبال تحصیلات تخصصی و فوق تخصصی باشند برای این که کار پیدا کنند. داشتن تحصیلات تخصصی ممکن است به ما مهاجرها مزیت رقابتی دهد ولی تضمین کننده کاریابی نیست. گاهی هم به همان اندازه سخت است که بعد از سال ها تحصیل، کار ساده و به اصطلاح عام، "کارگری" پیدا کنیم برای این که پایمان را بگذاریم اول خط بازار کار. دانستن فرهنگ و شرایط یک جامعه برای سازگاری و کاریابی در آن جامعه خیلی مهم هست. دانستن این که کاریابی تا حدود زیادی شجاعت و سخت کوشی و صبر می خواهد هم ممکن است کمک کننده باشد برای این که آدم راه خودش را زودتر در بازار کار باز کند.