یکشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۸

نوای درون

"تا بهار دلنشین، آمده سوی چمن
ای بهـــار آرزو بر ســـرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیــــانم کن گـــذر
تـــا که گلبـــاران شـــود کلبــه ی ویـران من"


بخشی از شعر "بهار دلنشین" سروده بیژن مترقی؛ با صدای زنده یاد بنان

دوشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۷

ضرب آهنگ

گاهی وقت ها که تلفن هم راه او زنگ می خورد، فکر می کنم اگر یک مار بودم شاید با این ضرب آهنگ ها رقصان از سبد بیرون می آمدم.

شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۷

قدغن

شعر زیر بر روی یکی از تابلوهای موزه کشتار جمعی Tuol Sleng در کامبوج بود:

A poem by Sarith Pou in Corpse Watching

No religious rituals,
No religious symbols,
No fortune tellers,
No traditional healers,
No paying respect to elders,
No social status, No titles.

No education, No training,
No school, No learning,
No books, No library,
No science, No technology,
No pens, No paper.

No currency, No bartering,
No buying, No selling,
No begging, No giving,
No purses, No wallets.

No human rights, No liberty,
No courts, No judges,
No laws, No attorneys.

No communication,
No public transportation,
No private transportation,
No traveling, No mailing,
No inviting, No visiting,
No faxes, No telephones.

No social gatherings,
No chitchatting,
No jokes, No laughter,
No music, No dancing.

No romance, No flirting,
No fornication, No dating,
No wet dreaming,
No masturbating,
No naked sleepers,
No bathers,
No nakedness in showers,
No love songs, No love letters,
No affection.

No marrying, No divorcing,
No martial conflicts, No fighting,
No profanity, No cursing.

No shoes, No sandals,
No toothbrushes, No razors,
No combs, No mirrors,
No lotion, No make up,
No long hair, No braids,
No jewelry.

No soap, No detergent, No shampoo,
No knitting, No embroidering,
No colored clothes, except black.
No styles, except pajamas,
No wine, No palm sap hooch,
No lighters, No cigarettes,
No morning coffee, No afternoon tea,
No snacks, No desserts,
No breakfast [sometimes no dinner].

No mercy, No forgiveness,
No regret, No remorse,
No second chances, no excuses,
No complaints, No grievances,
No help, No favors,
No eyeglasses, No dental treatment,
No vaccines, No medicines,
No hospitals, No doctors,
No disabilities, No social diseases,
No tuberculosis, No leprosy.

No kites, No marbles, No rubber bands,
No cookies, No popsicle, No candy,
No playing, No toys,
No lullabies,
No rest, No vacations,
No holidays, No weekends,
No games, No sports,
No staying up late,
No newspapers.

No radio, No TV,
No drawing, No painting,
No pets, No pictures,
No electricity, No oil lamp,
No clocks, No watches.

No hope, No life,
A third of the people did not survive,
The regime died.

پنوم پنه

در پایان سفر به کامبوج، فرصت کردیم یک روز را در پایتخت بگذرانیم. پنوم پنه شهری بزرگ و گسترده است در کنار یک دریاچه. بسیاری از ساختمان های اداری و دولتی نوساز به سبک قدیمی و سنتی ساخته شده اند با انحناهای رایج در جنوب شرق آسیا.
بعضی منظره های شهر مرا یاد برخی قسمت های تهران می انداخت.

پس از دو سال فرصتی شد تا با هم اتاقی سابقم در خوابگاه در کافه ای بنشینیم و از تغییرات زندگی مان در این دو سال حرف بزنیم. او حقوق دان است و یک پسر نه ماهه دارد.

بر خلاف شهر کوچک سی ام ریپ که تا دیر وقت زنده است، بیش تر مکان های دیدنی پنوم پنه تا عصر در دسترس هستند. در فرصت کوتاهی که داشتیم، به سه جای دیدنی سر زدیم:

یک- موزه کشتار جمعی Tuol Sleng:
این محل در ابتدا یک دبیرستان بوده. در اوت 1975 چند ماه پس از پیروزی خمرهای سرخ در جنگ داخلی، به زندان و شکنجه گاهی تبدیل می شود برای شکنجه کردن سربازان دولت قبلی و قشر تحصیل کرده و غیر نظامی از جمله دبیران، پزشکان، دانش آموزان، دانش جویان، مهندسان و هر کسی که سواد خواندن و نوشتن داشته است. در مدت چهار سال تعداد بسیاری از مردمان عادی شکنجه و قتل عام شده اند و بسیاری از آن ها در گورهای دسته جمعی رها شده اند.
پنجره های کلاس های درس سابق، میله های زندان دارند و در پس نور تابیده شده، تخت ها و برخی ابزار شکنجه در اتاق ها برای بازدید عموم به نمایش گذاشته شده اند. در اتاق های میانی عکس های زنان و مردان و کودکانی که لباس های رنگ پریده به تن دارند و شماره دارند، روی تابلوها دیده می شود؛ چهره هایی که انگار مرگ را پیش رویشان می بینند؛ نگاه هایی درمانده و نومید، پر از سکوت و درد.
سالن های طبقه دوم پر از تابلوهای تاریخی از مناطق کشتارها و گورهای دسته جمعی است به همراه تابلوهایی که روی کار آمدن و اندیشه های پل پوت و خمرهای سرخ را شرح می دهند. پل پوت، کامبوجی که برای تحصیل به پاریس می رود ولی به گروه کمونیست های فرانسه می پیوندد و سال ها بعد با افکار کمونیستی به کشورش بر می گردد. او سال ها بعد، پس از پیروزی خمرهای سرخ با هم کاری تیم تحصیل کرده اش، تحصیل کرده های پایتخت را پاک سازی می کند تا اندیشه های کمونیستی خود را در کشور پیاده کند؛ کشوری که از نظر او به تحصیل کرده نیازی ندارد، تنها به کارگران مزارع و کارخانه های مواد اولیه نیاز دارد.

موزه در سکوت، بهت و اندوه بازدید کنندگان فرو رفته بود؛ هم دردی عمیقی با آدم های بی پناهی قربانی افکار اقلیتی در گوشه ای از دنیا در نقطه ای از تاریخ.

دو- موزه ملی:
موزه ملی به سبک سنتی محلی و با الهام از معماری فرانسه بنا شده است. در این موزه آثار باستانی کامبوج به ویژه مجسمه های معابد مختلف به نمایش گذاشته شده است. مجسمه های مختلفی از نمادهای خدایان هندو، شیوا، برهما و ویشنو به نمایش گذاشته شده اند به همراه نمادهای مختلف پشتیبانشان.

سه- قصر سلطنتی:
وقتی به قصر سلطنتی رسیدیم که ساعت بازدید عموم تمام شده بود و فرصت نشد ساختارهای داخلی قصر را ببینیم.

هنگام غروب، کنار دریاچه پر از رهگذرانی بود که برای قدم زدن آمده بودند. فروشنده هایی کنار خیابان قفسی پر از گنجشک داشتند. گاهی رهگذری گنجشکی می خرید و کنار دریاچه در آسمان پروازش می داد. هم اتاقی سابقم می گفت کسانی که آرزویی دارند یا آرزویشان برآورده شده، گنجشک آزاد می کنند. منظره قشنگی بود.

بعضی جاها، ظرف های بزرگی دیده می شد پر از حشرات خشک برای فروش؛ مثل تنقلات.

خوردنی عجیب دیگر، گل های بزرگ نیلوفر آبی بودند که می شد کاسبرگ های بی برگشان را شکافت و دانه های آن را بیرون آورد، پوست کند و خورد؛ مثل گل آفتاب گردان. البته دانه هایش کمی شبیه بادام تازه و نرم بودند.

پنوم پنه هم شهر دیدنی و جالبی بود؛ گرچه فضای ساده، هیبت انگیز و پر از آرامش سی ام ریپ بسیار به یادماندنی بود.