شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۷

پنوم پنه

در پایان سفر به کامبوج، فرصت کردیم یک روز را در پایتخت بگذرانیم. پنوم پنه شهری بزرگ و گسترده است در کنار یک دریاچه. بسیاری از ساختمان های اداری و دولتی نوساز به سبک قدیمی و سنتی ساخته شده اند با انحناهای رایج در جنوب شرق آسیا.
بعضی منظره های شهر مرا یاد برخی قسمت های تهران می انداخت.

پس از دو سال فرصتی شد تا با هم اتاقی سابقم در خوابگاه در کافه ای بنشینیم و از تغییرات زندگی مان در این دو سال حرف بزنیم. او حقوق دان است و یک پسر نه ماهه دارد.

بر خلاف شهر کوچک سی ام ریپ که تا دیر وقت زنده است، بیش تر مکان های دیدنی پنوم پنه تا عصر در دسترس هستند. در فرصت کوتاهی که داشتیم، به سه جای دیدنی سر زدیم:

یک- موزه کشتار جمعی Tuol Sleng:
این محل در ابتدا یک دبیرستان بوده. در اوت 1975 چند ماه پس از پیروزی خمرهای سرخ در جنگ داخلی، به زندان و شکنجه گاهی تبدیل می شود برای شکنجه کردن سربازان دولت قبلی و قشر تحصیل کرده و غیر نظامی از جمله دبیران، پزشکان، دانش آموزان، دانش جویان، مهندسان و هر کسی که سواد خواندن و نوشتن داشته است. در مدت چهار سال تعداد بسیاری از مردمان عادی شکنجه و قتل عام شده اند و بسیاری از آن ها در گورهای دسته جمعی رها شده اند.
پنجره های کلاس های درس سابق، میله های زندان دارند و در پس نور تابیده شده، تخت ها و برخی ابزار شکنجه در اتاق ها برای بازدید عموم به نمایش گذاشته شده اند. در اتاق های میانی عکس های زنان و مردان و کودکانی که لباس های رنگ پریده به تن دارند و شماره دارند، روی تابلوها دیده می شود؛ چهره هایی که انگار مرگ را پیش رویشان می بینند؛ نگاه هایی درمانده و نومید، پر از سکوت و درد.
سالن های طبقه دوم پر از تابلوهای تاریخی از مناطق کشتارها و گورهای دسته جمعی است به همراه تابلوهایی که روی کار آمدن و اندیشه های پل پوت و خمرهای سرخ را شرح می دهند. پل پوت، کامبوجی که برای تحصیل به پاریس می رود ولی به گروه کمونیست های فرانسه می پیوندد و سال ها بعد با افکار کمونیستی به کشورش بر می گردد. او سال ها بعد، پس از پیروزی خمرهای سرخ با هم کاری تیم تحصیل کرده اش، تحصیل کرده های پایتخت را پاک سازی می کند تا اندیشه های کمونیستی خود را در کشور پیاده کند؛ کشوری که از نظر او به تحصیل کرده نیازی ندارد، تنها به کارگران مزارع و کارخانه های مواد اولیه نیاز دارد.

موزه در سکوت، بهت و اندوه بازدید کنندگان فرو رفته بود؛ هم دردی عمیقی با آدم های بی پناهی قربانی افکار اقلیتی در گوشه ای از دنیا در نقطه ای از تاریخ.

دو- موزه ملی:
موزه ملی به سبک سنتی محلی و با الهام از معماری فرانسه بنا شده است. در این موزه آثار باستانی کامبوج به ویژه مجسمه های معابد مختلف به نمایش گذاشته شده است. مجسمه های مختلفی از نمادهای خدایان هندو، شیوا، برهما و ویشنو به نمایش گذاشته شده اند به همراه نمادهای مختلف پشتیبانشان.

سه- قصر سلطنتی:
وقتی به قصر سلطنتی رسیدیم که ساعت بازدید عموم تمام شده بود و فرصت نشد ساختارهای داخلی قصر را ببینیم.

هنگام غروب، کنار دریاچه پر از رهگذرانی بود که برای قدم زدن آمده بودند. فروشنده هایی کنار خیابان قفسی پر از گنجشک داشتند. گاهی رهگذری گنجشکی می خرید و کنار دریاچه در آسمان پروازش می داد. هم اتاقی سابقم می گفت کسانی که آرزویی دارند یا آرزویشان برآورده شده، گنجشک آزاد می کنند. منظره قشنگی بود.

بعضی جاها، ظرف های بزرگی دیده می شد پر از حشرات خشک برای فروش؛ مثل تنقلات.

خوردنی عجیب دیگر، گل های بزرگ نیلوفر آبی بودند که می شد کاسبرگ های بی برگشان را شکافت و دانه های آن را بیرون آورد، پوست کند و خورد؛ مثل گل آفتاب گردان. البته دانه هایش کمی شبیه بادام تازه و نرم بودند.

پنوم پنه هم شهر دیدنی و جالبی بود؛ گرچه فضای ساده، هیبت انگیز و پر از آرامش سی ام ریپ بسیار به یادماندنی بود.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

انگار تاريخ ظلم همه جاي دنيا و در همه ي زمان ها تكرار مي شه. واقعيتي كه توي اين نوشته ، توي آگاهي از وجود چنين جاهايي هست ، آدم رو تكون مي ده.واقعيتي كه به ذات بشر برمي گرده.

قاصدک وحشی گفت...

آره،
همین طور برخورد و واکنش مختلف جوامع مختلف با ظلمی که در طول تاریخ تکرار می شه، تکان دهنده است.

ناشناس گفت...

توي سنگاپور وضعيت آزادي چه طوريه؟از زندگي در جايي كه در مقايسه با ايران ، در لباس پوشيدن ،حرف زدن ،روابط فردي و اجتماعي و...آزادي بيشتري هست ،چه تغييري در خودت حس مي كني؟

مرضيه گفت...

(:

قاصدک وحشی گفت...

سلام مرضیه جان،
جواب دادن به این سوال فراتر از یک نظره؛ هر کدام از سوال های که پرسیدی، نوشته های بلندی لازم دارند؛ از دید فردی من.

"آزادی" مفهومی کلی، گسترده و نسبی است؛ مثلا در کشوری مثل سنگاپور، آدم ها می توانند انتخاب کنند چه بپوشند، یا چه روابط اجتماعی داشته باشند؛ ولی آدم ها از نظر قانون حق جویدن آدامس ندارند (گرچه کاملا اجرا نمی شود) یا در بعضی جاها حق خوردن یا نوشیدن ندارند؛ یا از نظر گفت و گوی سیاسی و نشریات، سکوت جاری است. آزادی مفهومی نسبی است. فارغ از ارزش هر کدام از این انتخاب ها.این بستگی به آدم ها دارد که کدام این ها برایشان مهم است.

در کل، از نظر من، آدم ابعاد شخصیتی و پیچیدگی های فردی، خوبی ها و کاستی های وجودش را همه جا می تواند با خودش ببرد فارغ از محیط. آدم گاهی دوباره با کاستی ها و ضعف هایش در محیط های مختلف روبرو می شود. از نظر من تفاوت محیط وقتی پر رنگ می شود که فرصتی برای شناخت خود آدم به آدم بدهد تا بر اساس حقیقت وجودش در زندگی انتخاب هایی کند.

زندگی در تنهایی در سرزمینی دیگر به من فرصت هایی داده تا خودم را بهتر بشناسم، به دور از تعریف های رایج سرزمین خودم؛ جایی که همیشه می خواهد همه آدم ها را یک جور و یک رنگ کند فارغ از تفاوت های شخصی شان. من این جا فرصت کردم با خودم بیش تر روبرو شوم؛ بعضی ابعاد وجودم را دوست داشته باشم و از بعضی هاشان شگفت زده، ناراحت یا ترسان شوم و تلاش کنم آدمی باشم که دوست دارم.
بحث بلندی است؛ امیدوارم وقتی درباره اش بنویسم و نظر بگیرم.
موفق باشی :)

ناشناس گفت...

ُسلام قاصدك وحشي عزيز

3-4 ساعتي رو امروز كامل با تو بودم و با تو و خاطرات 4 ساله اي كه در اين جا به ثبت رساندي
گاه زماني كه از فراغ و دوري از خانواده ( مامان بابا و برادر ) مي گفتي اشك مي ريختم و گاه كه از خاطرات و تجربيات مي گفتي لبخندي مي زدم
چه هم زاد پنداري عجيبي بود

چند صباحي است كه قصد رفتن كرده ام و عجيب دلتنگي دوري زنجير بر پايم زده

هر از چند گاهي به ديدار خانوده مي روي؟