دوشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۲

سوگند به سیب و دارچین

آخرهای برگ ریزان، لینا تمام سیب های مانده به درخت حیاطش را چید. چند تایی شان را هم داد به من و داداش خان.
سیب های پر برکتی بودند. همان چند دانه سیب سرخ درختی کافی بودند برای دو تا برگردان سیب و یک کیک سیب در این چند هفته. بهانه ای شدند برای کشف دوباره معجزه ترکیب سیب و دارچین. بوی داغ سیب و دارچین، شادی ساده کوچکی به خانه آورد.

بی تعریف

مادر بودن، اندازه و زمان نمی خواهد. مادر بودن تنها در آغوش کشیدن و پرورش دادن فرشته های کوچک و میوه های عشق نیست. دست ها و آغوشت که پر باشد از محبت بی دریغ برای پرورش و رشد و شادی تمام آدم های زندگی، مادری بی هیچ اندازه.

یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۲

تلاش

تلاش برای مذاکره، تلاش برای حل اختلاف ها، تلاش برای پیدا کردن نقطه میانی، تلاش برای رسیدن به تفاهم صلح آمیز همیشه دل گرم و خوش حال کننده است؛ چه در زمینه روابط بین آدم ها باشد چه در زمینه روابط سیاسی بین کشورها.

شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۲

"تفنگ من کو لیلی جان"...

از دو ماه پیش قرار بوده سقف آن ساختمان تا اواسط اکتبر تعمیر شود. برنامه نصب آنتن ها معلق مانده تا وقتی سقف تعمیر شود. مناقصه برگزار، پیمان کار انتخاب و برنامه زمان بندی اعلام شده. هفته پیش از برنامه تعمیر، با پیمان کار تماس گرفته اند که ببینند این کار چه روزی تمام می شود. پیمان کار اعلام می کند که تعمیر برای دو تا سه هفته به تعویق افتاده.

- دلیل این تغییر برنامه چیست؟
- فصل شکار آهوست؛ بیش تر اعضای تیم نصب مرخصی هستند که بروند شکار!

سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۲

همه جا را گرفته

بوی تازه برگ کاج های بریده شده جلوی در فروشگاه ها...

تا وقتی

دوستت دارم تا وقتی نیازهایم را برآورده کنی.
اگر روزی خودت به سختی افتادی و کم آوردی و به نیازهای من بیش از پیش جواب ندادی، جنجال می کنم؛ دنیا را روی سرت خراب می کنم؛ با به میان کشیدن پای "دیگران" به وسط، نشانت می دهم که اگر تو به من نرسی، دیگرانی هستند که بخواهند نیازهای مرا برآورده کنند.
آخر می دانی من دوستت دارم.

دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۲

ذوق مرگ ها

هر وقت کسی زنگ در خانه لینا را می زند، دو تا سگ هایش شروع می کنند به پارس کردن؛ حالتشان دفاعی است پر از احساس خطر. وقتی در باز می شود، طیف صدایشان فرق می کند. اگر طرف یکی از افراد خانواده باشد یا دوست و آشنایی که می شناسندش، پارس دفاعی شان تبدیل می شود به جیغ لوسی های کودکانه و پر از شادی از دیدن کسی که دوستش دارند. فرقی نمی کند چند بار آن آدم را دیده باشند، هر بار همان قدر به سادگی ذوق زده می شوند و با تمام وجود جیغ های شادی می کشند.

بعضی وقت ها بهشان حسودی می کنم که این قدر قلب و احساسشان ساده و پر رنگ است؛ که این قدر با شادی های کوچک ذوق مرگ می شوند و عمق شادی و لذتشان را این قدر کودکانه ابراز می کنند.

یکشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۲

خالی

تا حالا شده دلت بخواهد یک مسیر نامعلوم را بدوی و بی خیال آدم های اطراف آن قدر تمام مسیر را جیغ بکشی که دیگر نفسی برایت باقی نماند؟

این احساس امروز من بود. به جایش یک مسیر کوتاه معلوم را دویدم بدون جیغ.

دلم برای وقتی پنج-شش ساله بودم، تنگ شد. هر وقت دلم می خواست می رفتم بالای مبل اتاق پذیرایی می ایستادم، به دیوار تکیه می دادم و هر چه قدر دوست داشتم جیغ می کشیدم... از انعکاسش لذت می بردم. امروز خیلی دلم می خواست شجاعت و بی قیدی آن روزها را داشتم؛ آن قدر جیغ می کشیدم که از این همه فریاد خفه شده درونم خالی شوم. آن قدر جیغ می کشیدم که از این همه احساس غیر قابل چیدن در کلمات رها شوم.

یکشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۲

آن ها

جمعه شب بود و دیر وقت. دویده بودم که به این آخرین متروها برسم. گوشه ای خزیده بودم روی صندلی کنار پنجره. حرکت یکنواخت مترو توی تونل تاریک وسط این شب بلند و آرام آخر هفته کرخی لذت بخشی داشت.

سه تا خانم کمی آن ور تر کنار هم نشسته بودند؛ خوش پوش و شاداب، شاید حدودا در دهه ششم زندگی. آقایی که همان حدود ایستاده بود، در حالی که با دوستش حرف می زد، پاکت سیگارش را بیرون آورد و تکانی داد. یکی از خانم ها خوش اخلاق و خوش برخورد شروع کرد به توضیح این که نباید توی مترو سیگار بکشد. این شد شروع یک گفت و گوی پر از شوخی و خنده بین سه تا خانم و مسافرانی که همان دور و بر بودند؛ از سیگار کشیدن در مترو در دهه هشتاد تا رسوایی های اخیر شهردار تورنتو، هر کسی از یک دری حرفی به شوخی و جدی می زد و هر کسی نظری می داد. آن سمت شده بود پر از شوخی و خنده، و آن سه تا خانم شلوغ ترین، شوخ ترین و خوش زبان ترین بین همه.

بین این شلوغی ها، یکی از خانم ها از گروه سه نفره شان گفت؛ از این که دوستان دبیرستان هستند و از آن وقت تا حالا همیشه دوست های هم. این همه هماهنگی و خوش صحبتی و شیطنت از پس آن همه سال آشنایی و دوستی.

تا برسم به مقصد نمی توانستم از آن سه دوست چشم بردارم. دیدنشان قشنگ بود و دل گرم کننده. خوش به حالشان که دوست های قدیمی اند، خوش به حالشان که در یک شهرند، خوش به حالشان که در پس این همه سال تغییر، هم چنان این جوری با هم خوشند.

یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۲

زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد

"قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچه های باد می راند
او مرا تکرار خواهد کرد..." فروغ فرخزاد