دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۴

همیشه در حال قضاوت

ما ایرانی هستیم. یکی از معانی این جمله ساده ولی پیچیده این است که " ما با قضاوت به دنیا می آییم، با قضاوت زندگی می کنیم و با قضاوت می میریم... با قضاوت های مداوم خودمان و قضاوت های پیوسته دیگران"

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۴

ترکیب

نان و پنیر و گردو، صدای ادیت پیاف در گوش و صفحات آمار روبرویم... شش سیگما و پیاف و طعم گردو ترکیب دل نشینی است و زندگی به همین سادگی، دوست داشتنی!

پنجشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۴

آزادگی

" اگر دین ندارید، لا اقل آزاده باشید..."
حسین (ع)
این جمله همیشه برایم معنای عمیقی داشته... معنایی که در این سرزمین متفاوت، برایم عمیق تر می شود...
ظهر عاشورا- اثر استاد محمود فرشچیان

سه‌شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۴

نشانه

نزدیک می آید و می پرسد که آیا دانش آموزم؟ لبخند می زنم و می گویم: "آره! دانش آموز دانشگاه!" اوه اوهی می گوید و به خانمی که در فاصله چند قدمی ماست نگاه می کند. با لبخندی جلو می روم و می پرسم " پسر شماست؟" و این آغاز گفت و گویی می شود که یک ساعتی طول می کشد. مرا دعوت به نشستن می کند و از هر دری حرف می زنیم. سنگاپوری است و سه فرزند دارد. بعد از مدت ها تحصیل در دانشگاه را از سر گرفته است و به قول خودش در خدمت کلیساست. چون از تبلیغات مسیحیان این جا باخبرم، بحث در مورد مذهب را به تشابهات اسلام و مسیحیت می کشم تا بداند که دین و باورهای خودم را دارم و قصد مسیحی شدن هم ندارم. بسیار مذهبی است و خیلی خوب راجع به مسایل مختلف روز بحث می کند. این پسر 10 ساله را هم که تحت پشتیبانی خدمات اجتماعی است و مادر و پدرش مراقبت لازم را ازش نمی کنند، روزهای یکشنبه می برد گردش...
از ایران، سنگاپور، روند دنیا، وضع زنان در ایران، از هر دری حرف می زنیم.
برایم تعریف می کند که چطور بعد از مدت ها مسیحی اسمی بودن، خدا را دوباره شناخته. از این که سال 1992 وقتی 30 ساله بوده و بزرگ ترین فرزندش 11 ساله می فهمد که سرطان دارد... از بالا و پایین هایش می گوید و این که در انتها پس از ناراحتی و درماندگی، به خدا روی آورده که سپاس گزار باشد و باور داشته باشد که خدا هر چه برایش می خواهد، خوب می خواهد چون بندگانش را دوست دارد و ... گرچه همه این حرف ها را بارها و بارها از کودکی تا به حال شنیده ام ولی وقتی بعضی چیزها در بین آدم های مختلف با زبان ها و شرایط مختلف یکسان است و آدم دوباره همان معانی را پیدا می کند، نشانه وجود حقیقتی جاری و محض است. حرف هایش پر از آرامش است. به همه دل نگرانی هایم فکر می کنم... من با گفتار به خدا پناه می برم ولی ته قلبم آرامش باوری عمیق را ندارد... من نیروی یگاه و مهربان این دنیا را نومیدانه می خوانم و دست کم گرفتمش... دیدن این آدم که گرچه متفاوت بود ولی باور قلبی داشت که در رفتارش آشکار بود، مرا در خود فرو برد...
نیرویی فراتر هست که بر همه چیز آگاه است و پناه همه کسانی که دوست می داریم...
جالب است که همسایه بلوک کناری این قدر ساده، چیزی عمیق را دوباره به من یادآوری کرد...
وقتی دور می شوم، برای پسرک 10 ساله ی تنها دست تکان می دهم، او هم همین طور...