سه‌شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۶

بارون

بارون می باره. اون قدر زیاد و شدید که صداش از پشت پنجره به گوش می رسه. یاد روزی میفتم که بارون می اومد. همان روزی که قناری پشت پنجره در سکوت ایستاده بود و بعد از مدتی با صدای ملیح و آرومش پرسید "این جا وقتی بارون می باره، کسی نمیاد تماشا کنه؟".
و من از اون روز دوباره یادم افتاده که بارون چه قدر نعمته و طنین صداش چه قدر زیبا.

بارون می باره. پشت پنجره ایستادم و تماشا می کنم. تلاش می کنم یادم بمونه با شنیدن صدای قطره هاش سپاس گزاری کنم و آرزوی تکرارش برای هرجا که قناری ای هست و نفسی هست و شوقی برای زندگی در هوای پاک، بدون بیمی از کم آبی در فصل های پیش رو.

دوشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۶

واضح تر

میزان احترام و نگاه و ارزش نهادن یک جامعه به زن را، فراتر از شعارهای تبلیغاتی، دو جا بهتر می شود فهمید:
نگاه و رفتار اکثریت جامعه با خانوم های مجرد میان سال و خانوم های جدا شده (با فرزند و بی فرزند).

یکشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۶

گل ها

آن دسته گل مصنوعی قرمز مخملی با گل برگ های کوچک چنان به دلم نشست که شک نداشتم تنها چیزی است که از آن فروشگاه می خواهم. بعد از برداشتنشان، چشمم افتاد به دسته گل سرخ درشت دیگری. به اندازه اولی خوشم نیامده بود ولی درست جور بودند با گلدان روی میز و رومیزی سرخش. با تردید برشان داشتم که اگر منصرف شدم بعدا برگردانم به فروشگاه.

رسیدم خانه و با شور و شوق هر کدام را چیدم در گل دان هایشان. دسته گل اولی قشنگ بود. ولی در کمال تعجب، دسته گل دومی در گلدان و روی میز با فضای اتاق ترکیب قشنگی داشت و قشنگ تر به چشم می آمد. آن قدر قشنگ بود که بعدا یک دسته دیگر از همان طرح گرفتم برای قناری ها.

بعضی چیزها توی زندگی هم گاهی همین جوری هستند، بدون این که انتظارش را داشته باشی.