پنجشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۷

به هر زمان بی زمانی

به بیست و دو روزی که از سال نو میلادی گذشته،
به بیست و پنج روزی که از این سال قمری گذشته،
به سه روزی که به آن سال قمری مانده،
به هشتاد و شش روزی که به سال نو خورشیدی مانده،
که این سال که معلوم نیست چه قدرش گذشته و چه قدرش مانده،
دور باشد از اندوه و نومیدی،
پر باشد از عشق و امید،
از دوست داشتن و دوست داشته شدن.

یکشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۷

باز هم سال نو چینی

هفته دیگر، سال نو چینی است؛ یک سال دیگر قمری.
این روزها تیم های مختلف، هدیه هایی از سوی شرکت های طرف قراردادشان دریافت می کنند؛ البته برای پذیرفتن هدیه، شرکت قوانین مشخصی دارد که برای همه فرستاده شده مبنی بر این که ارزش مالی هدیه باید از میزان مشخصی کم تر باشد؛ یا خوردنی باشد و باید بین همه افراد تیم پخش شود و ... این قوانین برای جلوگیری از جا به جایی احتمالی رشوه است.

بعضی از هدیه ها از نظر انتخاب موضوع، بسته بندی، طراحی و زیبایی، بسیار جالب هستند. مثلا یکی از تیم ها سبدی پر از نارنگی دریافت کرده. نارنگی در فرهنگ چینی نماد برکت است و هنگام سال نو بین آدم ها رد و بدل می شود. درخت چه هایی با نارنگی های ریز هم در این روزها بسیار رایج است.

یک تیم دیگر هم یک جعبه بزرگ شش ضلعی دریافت کرده که طرح روی آن بسیار شرقی است. در میان گل های نقاشی شده، سال نو به خط چینی تبریک گفته شده است. داخل جعبه کیک کوچکی است که روی آن هم نارنگی است. دور کیک هم پر است از شیرینی های کوچک طلایی با مزه آناناس. به گفته هم کارم، آناناس هم در فرهنگ چینی ها، نماد برکت و ثروت است. رنگ های قرمز و طلایی در سال نو چینی همه جا را به نشانه برکت، خوش بختی و ثروت فرا می گیرد. در این جعبه هم شیرینی های طلایی رنگ به نماد طلا در میان رنگ سرخ چیده شده اند.


Chua Chor Teck Memorial

هفته پیش از طرف شرکت در سمیناری شرکت کردم که در راستای این یادمان در پلی تکنیک سنگاپور برگزار شده بود. قرار بود در مورد تحقیق و توسعه تاسیسات دریایی و حفاری باشد. رفته بودم برای کسب اطلاعات کلی در این زمینه.
در کمال شگفتی، بیشتر مدیران سازمان در کنار مدیران برخی شرکت های این صنعت در این سمینار شرکت کرده بودند.
یکی از مدیران، برایم تاریخ چه این یادمان را شرح داد:

آقای چوا چور تک، در یک خانواده کشاورز بزرگ شده بوده؛ در کنار کمک به پدرش، شب ها به مدرسه شبانه روزی می رفته و درس می خوانده. در شانزده سالگی کارآموزی می کرده. با تلاش و کوشش، در بیست و شش سالگی موفق به دریافت بورس برای تحصیل در رشته معماری سازه های دریایی در یکی از دانشگاه های مشهور انگلیس می شود.
پس از بازگشت، از پایه گذاران صنعت کشتی سازی و سازه های دریایی سنگاپور می شود. هم زمان شروع به تشویق و ایجاد بورس های تحصیلی برای ادامه تحصیل در این زمینه می کند.
او در سن چهل و هفت سالگی در اثر سرطان کبد از دنیا می رود.
پس از فوت، با تلاش خانواده، دوستان، هم کاران و سازمان های این صنعت، بنیادی به نام او شکل می گیرد که راه او در گسترش و تشویق تحقیق و توسعه در زمینه تاسیسات دریایی را ادامه می دهد. هر سال یادمانی به نام او برگزار می شود که در آن یکی از استادان مرکز تحقیقی که از این بودجه پشتیبانی می گیرد، درباره آخرین پیشرفت های این صنعت سخن می گوید.

بیشتر از موضوع سخن رانی، ایده این یادمان در ادامه راه مردی پر تلاش با ایده هایی بلند برایم جالب بود.

شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۷

قلب جوان

دیرم شده بود.
شب آخر هفته بود. اتوبوس دیر می آمد. تاکسی هم به سختی پیدا می شد. پس از مدتی انتظار در صف، بالاخره نوبت به من رسید. نگاهم که به راننده تاکسی افتاد، نومیدانه سوار شدم. فکر کردم با این راننده سال خورده، حتما دیر به مقصد می رسم.
گفتم عجله دارم و پرسیدم که به نظرش تا کی می رسیم.
او هم با اطمینان گفت تا ده دقیقه.
فکر کرد گردش گرم. نتوانست حدس بزند که آسیایی هستم. با این حال، ایران سی سال پیش را تا حدودی می شناخت.
گفت شصت و دو سال دارد و همیشه آرزو داشته خواننده شود. برای اثبات این که استعدادش را هم دارد، با تغییر صدای زیر و بم آواز خواند؛ به چینی که برایش راحت تر بود. این ده دقیقه مسیر، به آواز و سبکبالی راننده سال خورده گذشت. او با همان تخمین زمانی، به مقصد رسید. خوش اخلاقی و سادگی او، نگرانی دوندگی ها را از یادم برد.

یگانه مهربان

به راهمان روشنایی بخش و
به قلبمان توان.

سه‌شنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۷

گیسوهایش

آمده بودند خداحافظی.
او آمد و کنارم نشست. دو تا گیس بافته اش را چیدم جلوی شانه هایش.
بین حرف های جمعی، او همان طور آرام کنارم نشسته بود. هرچه نازش را کشیدم که برایش میوه ای پوست بکنم، با سر رد کرد.
آخر یک نارنگی ریز برداشتم و پوست کندم؛ بلکه هم پای من وسوسه شود و چند پری بردارد.
نارنگی گل شده را که نشانش دادم، دیگر رد نکرد. با شیطنت گفت که فقط بچه اش را می خواهد! نفهمیدم از بین این همه پره نارنجی، چه طور کوچک ترینشان را به این سرعت دید و شکار کرد! شاید من دیگر آن قدر آدم بزرگ شده ام که نارنگی را فقط نارنگی می بینم با پره هایی نارنجی...
بچه ها از قشنگ ترین موجودات زمینند.
کره خاکی پر از بچه های شاد و کنجکاو.

شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۷

خواب در بیداری

" می آیم، می روم
می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام

عطر برگ های نارنج چون بوی تلخ خوش کندر
رو در رو دریا مرا می خواند

می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام

اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست"

قسمتی از شعر خواب در بیداری؛ آهنگی از فرهاد