شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۶

تولدت مبارک!

می گویی:
"قاصدک، درخت از علف هرز نمی ترسه؛ اگه ما درخت باشیم..."
گوش هایم از دوران کودکی سرشار از حرف ها و ایده های قشنگ و خاص توست. همیشه وقتی به این گفته ها فکر می کنم، امیدوار تر می شوم و تلاش می کنم فراترها را بفهمم. می دانی، رویای درخت شدن مرا در سختی ها هم امیدوار نگه می دارد.
حضور تو در زندگیم، از بزرگ ترین نعمت هایی بوده که از آن برخوردار شده ام.
بیا درخت باشیم... بلند و سرفراز...
تولدت مبارک، مهربان ترین برادر روی زمین!

چهارشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۶

عکس های کامبوج

امروز با شارون نهار خوردم. شارون دختری هنگ کنگی و دانش جوی دکترای باستان شناسی است. دوست هم اتاقی سابقم سوتیری است. از ژانویه رفته بود کامبوج برای جمع آوری داده برای موضوع تحقیقش که ظروف سرامیک کامبوجی است.
اواخر ژانویه مراسم ازدواج سوتیری، هم اتاقی سابقم بود. گرچه برای مراسم ازدواجش دعوت شده بودم ولی نتوانستم بروم کامبوج.
ولی به لطف شارون که پیشنهاد داد با هم نهار بخوریم، توانستم عکس هایی را که از عروسی سوتیری و سفرش به معبدها و مناطق باستانی کامبوج گرفته بود، ببینم. با توضیحات صبورانه ای که داد، تصور کلی از کامبوج به دست آوردم. از فقر مردم، فساد حکومتی، اموال باستانی که به تاراج می رود، از کودکان خیابانی که دست فروشی می کنند، از کم بود امکانات، از طبیعت و معبدهای زیبا و دیدنی، از توریست های زیادی که از این کشور بازدید می کنند...
سوتیری از طبقه نسبتا ثروتمند کشورش است. او جزو معدود دانش جویان کامبوجی ان.یو.اس بود. نامزدش را پیش تر دیده بودم. اواخر تحصیل سوتیری برای دیدنش آمده بود سنگاپور. مثل سوتیری حقوق خوانده بود. از دانمارک برگشته بود. پسر مودب و مهربانی بود. عکس های سوتیری رنگارنگ و شاد است. چهره اش خیلی تغییر کرده است. بعد از مدت ها از دیدن شادی دوستی که یک سال با او هم اتاقی بودم، خوش حالم.
دیدن شارون همیشه زنده ام می کند. گرچه خیلی کم هم را می شناسیم و خیلی به ندرت هم را می بینیم. دیدن او که همیشه رویاهایش را دنبال می کند و زندگی برایش معجزه ای شگفت انگیز است، همیشه خوش حال کننده است. شارون جزو آدم هایی است که این جمله را به یادم می آوردند:
"There are only two ways to live your life. One is as though nothing is a miracle. The other is as though everything is a miracle." --A. Einstein

Que sera, sera

When I was just a little girl
I asked my mother
What will I be
Will I be pretty
Will I be rich
Here’s what she said to me

Que sera, sera
Whatever will be, will be
The future’s not ours to see
Que sera, sera
What will be, will be

این آهنگ را از کودکی شنیده ام. ولی مثل بسیاری از آهنگ های دیگر، امروز مفهومش را با تمام وجودم حس می کنم.
گاهی میان کلی کار و فکر و توهم گم می شوم، میان گذشته، حال و آینده. این آهنگ، ذهنم را آرام می کند.

سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

سال نو مبارک!

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست ...
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک – که می خندد به ناز –
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب

ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت، از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!
"فریدون مشیری"
آن قدر روشن و زیباست که جایی برای واژگان من باقی نمی ماند. سال خوبی برای تمام عزیزان و دوستانم آرزو می کنم؛ چه دور و چه نزدیک؛ چه به یاد و چه از یاد برده.

"Crazy Little Thing Call Love"

این عنوان کارگاهی است که روز 8 مارس از طرف مرکز مشاوره دانشگاه برگزار شد. باید از پیش برایش ثبت نام می کردیم گرچه شرکت در آن رایگان بود.
برایم جالب بود که تعداد پسرهای شرکت کننده در این کارگاه 1.5 برابر دخترها بود. تئو مشاور مرکز است که به تازگی از تایوان آمده. بعد از توضیحات مختصری که از اهداف کارگاه می دهد، از ما می خواهد صندلی ها را دور کلاس به شکل دایره بچینیم. بعد طنابی وسط کلاس می گذارد و می خواهد دخترها پشت مرزی که طناب ایجاد کرده بایستند و پسرها آن سوی طناب. بعد از پسرها می خواهد جلو بروند و روز زن را به دخترها تبریک بگویند. می گوید خیلی از ماها از برخورد با جنس مخالف می ترسیم و اعتماد به نفس نداریم. کلاس پر می شود از شادی و خجالت و شلوغی این تبریک ها و تشکر ما دخترها. بعد می خواهد همه از این سو تا آن سو با هم مسابقه "سنگ، کاغذ، قیچی" دهند. تئو معمولا از بازی های ساده تیمی برای آشنایی افراد و از بین رفتن خجالت آدم ها استفاده می کند که البته این بازی ها مفاهیمی دارند که معمولا تفسیر نمی کند تا آدم ها خودشان فکر کنند.
بعد از همه می خواهد به ترتیب سن از کوچک به بزرگ به شکل دایره ای دور کلاس بنشینند. خودش وسط دایره می نشیند و می خواهد "عشق میان دو انسان بالغ" را تعریف کنیم. به ترتیب سن، از 18 ساله ها تا بزرگ ترین شرکت کننده کارگاه که 27 سال دارد.
بچه های لیسانس بیش تر از ما هستند. به تعریف های کوچکترها گوش می کنم. فکر می کنم چقدر زمان گذشته، چقدر زمان سریع می گذرد. هم زمان تلاش می کنم به یاد بیاورم وقتی 18 ساله بودم، چه تعریفی داشتم؛ سال های بعدش چطور. 18 ساله ها می گویند نمی دانند! یا گنگ هستند. از 19 ساله ها تا 21 ساله ها همه چیز رویایی است:
پیدا کردن تصویری که همیشه در ذهنت داری
حمایت کردن
حمایت شدن
فدا کردن، همیشه دادن بدون هیچ انتظاری
فهمیده شدن بدون این که نیازی به بیان باشد
و ...
تقریبا از 22 ساله ها تعریف ها باز هم متفاوت می شود:
درک متقابل
دادن و گرفتن
دوستی پایدار و پر از احترام
ارتباط دوستانه متقابل
و...
.این سیر ذهنی و رشد تعریف ها از ایده آل گرایی تا واقع گرایی برایم بسیار جالب بود
قسمت هایی از کارگاه هم به تمرین سناریو های مختلف می گذرد. تئو یک بار از پسری می خواهد که داوطلبانه جلو بیاید و دختری را انتخاب کند و سناریویی را تمرین کند که می خواهد به دختری که دوست می دارد، بگوید که دوستش می دارد؛ از دختر هم می خواهد هر طور که می خواهد پسر را نقد کند و هر سئوال و ابهامی دارد بپرسد. گاهی پسر در برابر سئوال ها می ماند. در پایان هر سناریو، تئو از سایر دخترها نظرخواهی می کند که چه برداشتی از این گفته های پسر دارند و آیا برایشان قانع کننده و پذیرفتنی است یا نه. همین طور از پسرها در مورد رفتارها نظر می خواهد.
سناریوی بعدی بیان کردن این است که پسر دوست دارد چطور دوست داشته شود؛ در این سناریو پسر برای دختر مورد علاقه اش توضیح می دهد که چه نیازهایی دارد و دوست دارد چطور دوست داشته شود.
سناریوی آخر هم مربوط به زمانی است که در طرف پس از مدتی آشنایی، متاسفانه به این نتیجه رسیده اند که نمی توانند با هم ادامه دهند و ارتباط بلند مدتی داشته باشند.
این سناریوها هر بار از طرف دختر و پسرهای داوطلب اجرا می شود. بقیه مشاهده و نقد می کنند.
یکی دیگر از مباحثی که مطرح می کند، با این عنوان ارائه می شود:
"How to avoid marrying a Jerk?"
از پنج مرحله نام می برد:
Knowledge
Trust
Emotional Reliance
Commitment
Touch
توصیه می کند که هیچ وقت با شتاب از مرحله ای به مرحله های بعد نپریم. می گوید اگر دیدید طرف مقابلتان ناگهان از مرحله اول می خواهد برود مرحله آخر، یک بار دیگر به انتخابتان فکر کنید. چنین آدمی آدم قابل اعتمادی نیست.
در انتها هم به سوال هایی که روی برگه ها نوشتیم و در پاکتی انداختیم، جواب می دهد و بحث می کنیم.
این ها همه مفاهیم ساده ای هستند؛ حیف که در ایران، این مسائل به روشنی بیان نمی شوند و آموزش مناسبی در این زمینه وجود ندارد. کاش به جای بزرگ کردن تابوها و ترساندن بچه ها از عواقبی که در ابهام است، توضیح و آموزش مناسبی برای این موضوع وجود داشت. چه بسیار آدم هایی که در میان ندانسته ها و در میان سعی و خطاها و ترس ها و ابهام ها، اشتباه می کنند و آسیب می بینند. چه بسیار آدم هایی که مراحل بالا را با افتخار زیر پا می گذارند چون این مراحل را ناشی از سنت و قوانین دست و پاگیر می دانند و فراموش می کنند که بعضی مسائل تنها خاص ما و کشور ما نیست؛ بعضی مسائل انسانی و جهانی هستند و نیاز به یادگیری دارند.

چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵

تمدن

هر روز از طرف دانشگاه پیامی می آید. نقل قول عجیبی امروز در پیام دعوت به شرکت در مسابقه ای می بینم:
"Civilizations should be measured by the degree of diversity attained and the degree of unity retained."
تا به حال چنین تعریفی از تمدن ندیده بودم. با این تعریف، تمدن ها لزوما به قدمت تاریخی و گذشته شان، به فرهنگ عمیق و گسترده ای که در گذشته بنا کرده اند، شناخته نمی شوند؛ تمدن ها به میزان تحمل و پذیرششان در برابر گوناگونی فکر و اندیشه، رنگ و نژاد، مکتب و اندیشه و سلیقه های مختلف و توانایی ایجاد رفاه و آسایش همه این ها با وجود تفاوت هایشان در کنار هم شناخته می شوند. تعریف عجیب و تکان دهنده ای است...

تمام آن چه نمی دانم

قضاوت نکن. جلو نرو. عقب را زیر و رو مکن.
این نقطه، خود زندگی است. خود خود زندگی. روشن و عریان.
و زندگی نمی دانم چیست. فقط می دانم چیزی است جاری؛ چیزی فراتر از اندیشه و احساس من. خودش می رود.
گاهی می فهممش؛ گاهی هم از آن جا می مانم.
چه بخواهم بفهممش چه نه، خودش پیش می رود. خودش می رود، خواه با آن همراه شوم یا نه.
زندگی چیز عجیبی است.