سه‌شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۵

A*STAR International Graduate Scholarships(IGS)

این هفته گروهی از وزارت علوم سنگاپور برای معرفی این بورس برای سومین سال پیاپی به ایران آمده اند. جلسه معارفه شان را از دانشگاه علم و صنعت و دانشگاه تهران شروع کرده اند و طی این هفته با هم کاری وزارت علوم ایران به دانشگاه های سراسری مختلف ایران می روند. پس از برگزاری جلسات معارفه، زمان تکمیل فرم های پذیرش شروع می شود. روابط بین الملل دانشگاه های سراسری در جریان این موضوع هستند.
گرچه تحصیل در این کشور کوچک آسیایی مزایا و معایب مختلفی دارد، شرایط این بورس قابل بررسی است.
برای اطلاعات بیش تر می توان به سایت موسسه تحقیقاتی ارائه کننده این بورس سر زد:
این بورس به دانش جویان ایرانی فرصت تحصیل در دوره فوق لیسانس ( نوع تحقیقاتی) در دو دانشگاه سنگاپور را می دهد؛ دانشگاه ان.یو.اس و دانشگاه ان.تی.یو.
این دوره های تحصیلی متمرکز بر تحقیق هستند؛ یعنی تعداد درس های اجباری برای این دوره، کم است و تمرکز بیش تر بر موضوع تحقیقی است که به طور پیوسته و بلندمدت باید روی آن کار کرد. این سیستم بیش تر شبیه سیستم آموزشی انگلیسی در مقطع تحصیلات تکمیلی است و با سیستم آموزشی که در ایران وجود دارد، کمی تفاوت دارد.
لینک دانشگاه ان.یو.اس:
لینک دانشگاه ان.تی.یو:
رتبه علمی و سطح و قدمت این دانشگاه ها با هم متفاوت است؛ ضمن این که اولی دانشگاهی جامع است که رشته های تحصیلی مختلفی را در بر دارد در حالی که دومی تنها در زمینه رشته های مهندسی فعالیت می کند.
شاخص های مختلفی برای ارزیابی رتبه بندی دانشگاه ها از روی کردهای مختلف وجود دارد. با این حال تنها به لینک زیر برای نمونه اشاره می کنم:
از سال گذشته دانشگاه ان.تی.یو به طور جداگانه نیز از طریق دانشگاه به دانش جویان ایرانی بورس می دهد.
لینک زیر دربرگیرنده اطلاعاتی است که دانشگاه ان.تی.یو در این زمینه فراهم کرده است که البته بیش تر شرایط این دانشگاه را در نظر گرفته است:
دو سال پیش، وقتی این بورس برای اولین بار به دانش جویان ایرانی معرفی شد، مثل همیشه به لطف برادرم که همیشه به رشد و پیشرفت من در زندگی کمک کرده است، از آگهی تبلیغ این بورس خبردار شدم؛ در شرایطی که تبلیغات برای این بورس هنوز گسترده نبود و بیش تر گروهی-آن هم از کانال های خاص- از ماجرا آگاه بودند. برای قدم به قدم این راه دویدم، تلاش کردم و با کمبود اطلاعات راهی مسیری شدم که قبلا امتحان نشده بود. امیدوارم اطلاعاتی که این جا گذاشتم، گام کوچکی باشد برای اطلاع رسانی گسترده تر و آزادانه تر برای کسانی که به دنبال اطلاعات درباره این موضوع هستند.

شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۵

ترکیب رنگارنگ

کوله ای دانش جویی پر از مقاله های گیج کننده بر دوش، کیف بزرگ چرمی سفید زنانه ای بر کنار وارد فروشگاه می شوم تا برای هفته جاری خرید کنم. از بستنی قیفی کاکائویی نمی توانم دوری کنم... حالا سناریو کامل است! کوله دانش و کیف سفید و بستنی قیفی...
ترکیب جالبی است.
ولی به راستی من کدام یک از این بعدهای وجودم را بیش تر دوست دارم؟ سوال سختی است...

مجنون

می زنی تو ، می زنی تو،
زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود
زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود
تا به گردون زیر و زارم زیرو زارم روز وشب
.....
روز و شب را همچو خود ، مجنون کنم ، مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم ، روز و شب ، روز و شب
و من این گونه غرق در "بی قرار" شهرام ناظری هستم. خودش آمد و خودش در گوشم تکرار می شود گاه و بی گاه این چند روز.
یاد گرفته ام که خودم را از حال و هوا و گرایشم به موسیقی آن لحظه بازشناسم؛ ولی این یکی را که همین طور تکرار می شود، از درون خواسته و بی هیچ مناسبتی، در نمی یابم...
تا به گردون زیر و زارم زیرو زارم روز وشب
...
روز و شب را همچو خود ، مجنون کنم ، مجنون کنم
...

جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۸۵

دیوار

به به به! عجب دیوار محکمی! جنسش از بتون آرمه است. هر چه مشت بر آن بکوبی، آخ هم نخواهد گفت. به کسی هم نیازی ندارد ولی خوب می شود لحظه ای ایستاد و به او تکیه داد و پس از رفع خستگی، رفت. باران بیاید، برف ببارد، صاعقه بزند؛ تفاوتی ندارد. هر اتفاقی بیفتد، دیوار در سکوت تحمل خواهد کرد و هم چنان پابرجا خواهد ماند. صدایی هم از آن برنخواهد خواست؛ محکم و استوار است. دیوار است آخر!
ولی چه کسی می داند که پشت این دیوار سخت محکم، کودکی لرزان پناه گرفته است که از رویارویی با دنیای واقعی می ترسد...

دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۵

Mooncake Festival

چینی ها در هر جای دنیا پانزدهمین روز هشتمین ماه سال قمری را با این فستیوال جشن می گیرند. خانواده های چینی دور هم جمع می شوند و فانوس روشن می کنند و کیک ویژه ای با همین نام می خورند. این کیک، گرد است و درونش عصاره های متنوعی از کنار، شکلات، ترکیباتی از بادام و سایر دانه های روغنی و ... است. افسانه ها و روایات زیادی در مورد این شب وجود دارد. طبق یکی از این روایات، مغول ها که با زور بر چین حکومت می کردند، این نوع خاص از کیک چینی را دوست نداشتند و نمی خوردند. گروهی از آزادی خواهان چین برای رهایی از سلطه یکی از پادشاهان مغول، از این کیک ها برای اطلاع رسانی و هماهنگی با مردم استفاده می کردند. درون کیک ها نامه ای مبنی بر زمان و مکان هجوم و مبارزه با مغول ها بوده است. در این شب همه چینی ها با هم متحد شده و حکومت مغول ها را متلاشی می کنند.
از این لینک می توان اطلاعات بیش تری به دست آورد:

هفته گذشته این فستیوال در سنگاپور هم برگزار شد. دکتر چای و همکارانش که در برگزاری کنفرانس مدیریت نوآوری و فن آوری (ژوئن 2006) همکاری داشتند، شامی برای تشکر از همکاری و تلاش همگی در کلوب کارکنان دانشگاه برگزار کرده بودند که گروه ما هم در آن شرکت داشت. به این ترتیب، همه با هم این فستیوال را هم جشن گرفتیم.

فانوس به دست- عکاس: اوی

Posted by Picasa

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵

پروانه استوایی


در استوا می توان بعضی چیزها را در ابعاد متفاوتی دید؛ فرقی ندارد گیاه باشد یا جانور.
این پروانه غول آسا را امروز در حالی که از بلوک های ساختمان های همسایه می گذشتم، دیدم؛ آویخته به سقف و در حرکت با باد.

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵

فرشته های صورتی

زودتر از وقت کلاس رسیده ام. روی نیمکت چوبی مرکز اجتماعی می نشینم. دختر چینی ناز و کوچکی که سر تا پا صورتی پوشیده با مادرش شاد و خندان از آسان سور خارج می شود. به فرشته ای کوچک می ماند. در حالی که خط رفتنش را با چشمانم دنبال می کنم، با خود می اندیشم که اگر روزی دختری داشته باشم، گاهی او را همین طوری سر تا پا صورتی رنگ می کنم...!
در افکارم غرق شده ام که می بینم همین طور به تعداد فرشته های صورتی اضافه می شود؛ یک فرشته صورتی هندی، یک فرشته صورتی مالایی، دو فرشته چینی دیگر، حالا چند تا اروپایی و...
نمی دانستم کلاس قبلی کلاس باله کودکان بوده...

خانه به دوش

بسیار درگیرم. باید گزارشی را به دکتر چای تحویل دهم. در آشپزخانه به صاحب خانه ام برمی خورم. خبر می دهد که دو تا سه هفته دیگر عازم ماموریت کاری ناگهانی است که چهار ماهی طول می کشد. از من می خواهد هر چه سریع تر بروم. بعد هم کلی عذرخواهی می کند که این طور شده. دیگر حرف هایش را نمی شنوم. به گزارش و کارهایم فکر می کنم و این که فرصتی برای جست و جوی جای تازه ای را ندارم و در عین حال دلم نمی خواهد بعد از دو ماه و نیم دوباره برگردم خوابگاه...
شب بارانی می شوم و دور قاب کاهی نقاشی را که شیرین برایم گرفته، کامل رنگ می کنم تا بلاخره سبک می شوم و می خوابم.
بعد از دو هفته فکر و کمی تلاش، وسایلم را جمع می کنم که برگردم خوابگاه. به لطف مسوول خوابگاه که این وقت از ترم برایم جای خالی پیدا کرده، نگرانی برایم باقی نمانده. نیم ساعت قبل از رفتنم به صاحب خانه ام اطلاع می دهم که دارم می روم و او پیشنهاد می کند که می توانم یک هفته بیش تر بمانم...
وقتی بچه بودم، مادر یا برادرم همیشه برایم داستان می خواندند. یکی از این داستان ها، داستانی بود در توضیح ضرب المثل " از این ستون به آن ستون فرج است!". داستان مردی که به اشتباه محکوم به اعدام شده بود. در حین اعدام، از او می خواهند آخرین درخواستش را بیان کند. او هم درخواست می کند او را از ستونی که به آن بسته شده، باز کنند و به ستون مقابل ببندند. در اوج شگفت زدگی حاضران، به این خواسته عمل می شود. در حین بستن او به ستون دیگر، پیکی شتابان از راه می رسد که این فرد را تیرباران نکنید؛ متهم اصلی پیدا شده است...
به یاد این داستان می افتم و تصمیم می گیرم یک هفته دیگر هم بمانم و جایی اطراف دانشگاه جست و جو کنم.
تلاش هایم باز هم نتیجه ای ندارد. دو روز مانده به رفتنم تبلیغی از یک اتاق روی دیوار می بینم که البته به درد من نمی خورد؛ ولی لامپی در ذهنم روشن می شود که به جای گشتن دنبال تبلیغ، خودم تبلیغ کنم... شرایطم را می نویسم و پرینت می گیرم و تا نیمه شب برگه ها را قیچی می کنم.
صبح روز بعد برگه ها را به تمام بلوک های اطراف می چسبانم و راهی دانشگاه می شوم.
همان روز دو سه مورد جدید پیدا می شود و روز بعد موردی پیدا می کنم که با شرایطم هم خوانی دارد. اتاق را می بینم و درست در آخرین روز از زمانی که برایم باقی مانده، قرارداد می بندم و با هم فکری برادرم مفادی را که می خواهم، اعمال می کنم.همان شب به کمک یکی از دوستانم، اسباب کشی می کنم.
شنبه شب، اولین شب حضورم در اتاق جدیدم بود. گرچه چون همیشه دل کندن برایم سخت بود، ولی خو گرفتن به شرایط جدید برایم خیلی سریع اتفاق افتاد. لطف خدا مرا در بر گرفت و مرا یاری کرد.
چشمانم را می بندم و با خودم تکرار می کنم: " از این ستون به آن ستون فرج است..."

فریادی در سکوت

و چه می توان گفت وقتی حرف ها آن قدر زیاد هستند که نمی توان گفت...
و من هر شب افکارم، احساسم و زندگیم را در سکوت فریاد می کنم...

ماندارین

زبان چینی مجموعه ای از آواهاست. ساختار عجیبی دارد که به نظر من با خیلی از زبان های رایج دنیا متفاوت است. زبان چینی چهار تن مختلف دارد. صداها با چهار تن مختلف قابل بیان هستند و گاهی معنی یک کلمه با تغییر میزان کشیدگی صداها تغییر می کند. مثلا فعل "خریدن" و "فروختن" هر دو به یک شکل نوشته می شوند ولی میزان کشیدگی صداهایشان با نمادهایی که روی حروف گذاشته می شود، آن ها را از هم متفاوت می کند. اگر این دو کلمه را کنار هم قرار دهید، معنی "تجارت و داد و ستد" می دهد.
زبان چینی ساختار ساده ای دارد. افعال، زمان و شخص ندارند و در جمله مفهوم زمان و شخص را می رسانند. جمع و مفرد وجود ندارد و همه چیز به ساده ترین حالت ممکن بیان می شود.
جالب این جاست که آواهای شهرها و استان های مختلف چین با هم تفاوت دارد. چینی ماندارین، زبان چینی متداول و استاندارد است که با لهجه مردم پایتخت- بیجینگ یا همان که ما بیش تر به نام "پکن" می شناسیم- ادا می شود.
ولی به راستی یادگیری ماندارین، عمر، تلاش، همت و اراده ای بزرگ می خواهد و گوش هایی هنرمند و موسیقی شناس.

دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۵

ماه رمضان و خرمای ایرانی

با شروع ماه رمضان سوپر مارکت ها پر شده اند از بسته های خرمای ایرانی؛ حتی سوپرمارکت بزرگ چینی روبروی خانه ام حداقل سه مارک مختلف از خرماهای ایرانی با قیمتی بسیار کم دارد...

People's Association in Singapore

ارزش ها و اهداف این سازمان سنگاپوری در راستای گردآوری ساکنان هر منطقه از پیر و جوان در کنار هم و ارائه خدمات متنوع به هر یک از این گروه های سنی بسیار جالب است. این مرکز با هزینه مناسبی خدمات گوناگونی دارد. این مراکز در سراسر مناطق شهر گسترده اند
هر وقت از "مرکز اجتماعی" منطقه خودمان عبور می کنم، از دیدن آدم هایی که معمولا به صورت گروهی مشغول کاری هستند، لذت می برم. به نظر من این نماد زیبایی از یک اجتماع و فعالیت های اجتماعی است.
در این مراکز خدمات آموزشی، تفریحی و فرهنگی گوناگونی ارائه می شود.
من هم یک روز در هفته در یکی از کلاس های مرکز نزدیک خانه ام شرکت می کنم. کلاس قبلی کلاس باله کودکان بوده، کناری موسیقی است، طبقه پایین، هم زمان آموزش بدمینتون است؛ کمی آن طرف تر در سالن ویژه اجتماعات عده ای زن و مرد سال خورده با شادی و سادگی در حال روشن کردن شمع های کیکی هستند و دارند مراسمی را جشن می گیرند؛ عده ای پسر بچه در حیاط بسکتبال بازی می کنند؛ دور تا دور حیاط آدم ها روی نیمکت های چوبی نشسته اند و روزنامه یا کتاب می خوانند یا با هم گپ می زنند...
کلاس من نه و نیم شب تمام می شود. وقتی از کلاس بیرون می آیم، می توانم از طبقه دوم پیرزن ها و پیرمردهایی را ببینم که با آهنگی چینی این وقت شب با پیروی از مربی شان در حیاط مرکز، تای چی تمرین می کنند.
این مرکز یکی از قشنگ ترین سازمان هایی است که من در زندگیم دیده ام.