دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۶

گربه تراپی

وقت گذراندن با گربه ها هم آرامش بخش و خوش حال کننده ست و هم باعث یادگیری ست با مشاهده رفتارهای فردی و اجتماعی شان. هر گربه ای شخصیت و رفتار خودش را دارد حتی از همان بچگی. مثل بچه گربه ای که بازیگوش و فعال ست ولی با بقیه بچه گربه ها و با آدم بازی می کند. یا بچه گربه ای که فقط می خواد خودش باشد و همه اسباب بازی ها مال خودش، بقیه بچه گربه ها را پنجول می زند یا برایشان صدا در می آورد و به راحتی بغل آدم نمی رود. یا گربه های بالغی که راحت تر به آدم یا بقیه گربه ها اعتماد می کنند و بعضی سخت تر. یا آن هایی که بچه گربه ها برایشان جالب، سوال برانگیز یا قابل پوشاندن و حمایت هستند در برابر آن ها که کوچک ترها را پس می زنند. یا آن ها که همان اول پر از محبت و اعتمادند، با یک ناز و توجه، خودشان را برایت ناز می کنند و آزاد و رها نشان می دهند دلشان می خواهد چه طور ناز شوند. یا آن ها که اوایل فاصله حفظ می کنند ولی بعدها خودشان جلو می آیند و با محبت سرشان را می زنند به پایت. یا آن هایی که کلا اهل ناز نیستند و خودشان را با بازی و جنب و جوش ابراز می کنند.
تماشای رفتار هر کدامشان نسبت به آدم ها و به گربه های دیگر خیلی جالب و آموزنده ست.

یاد

جا داره یادی کنیم از بعضی دوستان دختر عزیز و جانی که تا رد پایی از دوست داشتن و دوست داشته شدن در زندگی دوستشان می بینند، سر تا پا می شوند "خواهر شوهر" های تمام و کمال. همان ها که دوست داشتن را نمی بینند و فقط دوست داشته شدن را می بینند که چه حیف که صرف آن ها نمی شود و صرف دوستشان می شود که بی توجه است و از نظرشان شایسته اش نیست؛ چه حیف که چنین دوست داشتنی صرف آن ها نشده که عاشقی بلدند. همان ها که عینک قضاوت به چشم می زنند و ترازو به دست میزان عشق دو نفر به هم را اندازه می گیرند و منتظرند با دیدن بالا و پایینی بدون اطلاع از زیر و بم ماجرا انگشت سرزنش و تشر و توبیخ به سوی دوستشان، که یادمان باشد به اندازه آن ها شایستگی و ارزش این همه توجه را ندارد، دراز کنند. آن ها که پایش باز شود آتش بیار معرکه می شوند یا به رقابت میفتند نه لزوما برای رسیدن که برای نشان دادن این که می توانند و دوست داشتنی تر هستند، از هر  فرصتی استفاده می کنند که در این میدان کم نیاورند. همان ها که همیشه و در هر شرایطی سینه چاک مرد عاشق ماجرا هستند و طرفدارش یا برعکس به یاد اتفاق های ناخوش سابق زندگی خودشون، تیر کینه و نفرت پرت می کنند.

نمی دونم این بخشی از فرهنگ ماست یا پدیده ای است همه گیر. داستان بلندی است و فرای تلخی و خاله زنکی بودنش، آن چه می ماند تفاوت بین دوست های واقعی و آشناهای پوشالی ست. یاد گرفتن تمایز آدم ها از هم و نگه داشتن خط و خطوط مناسب. تدبیر فاصله و مشورت با آدم باتجربه، آگاه و امین و بی غرض که شاید اصلا لازم باشد شخص سوم باشد و متخصص در زمینه مشاوره. یاد گرفتن نگهداری سلامت رابطه ای که مهمه. یادآوری این که حواست بیش تر به زندگی خودت باشه. تدبیر حفظ فاصله ایمنی و پرهیز از فرصت دادن به آدم هایی که به خودشان حق می دهند در زندگی دیگران بدون تجربه دخالت کنند یا این جا و آن جا نظرات تخصصی خودشان را درباره زندگی خصوصی دیگران ابراز کنند. یا آن ها که وقتی خودشون به گرهی بخورند، تمام وقت و انرژی اطرافیان را می خواهند ولی به مشکلات دیگران با تمسخر پوزخند می زنند. همان ها که پای خودشان که برسد و دوست داشته شوند، پای همه دوستان دخترشان را از زندگی شان کوتاه می کنند مگر با کنترل شدید شاید چون می دانند آدم هایی مثل خودشان چه طور می توانند آگاهانه یا ناآگاهانه آتش بیار معرکه و مشکل ساز شوند.

پانوشت: با احترام ویژه به خواهر شوهرها که امیدوارم خودم هم روزی بشم از نوع خوبش. می دونم تمثیل به جایی نیست و کلا داستان روابط بعضی از ما زن ها در شرایط مختلف بحث مفصلی هست.

هدیه صبح گاهی

و آن صبح که با پرواز قاصدک و پروانه از آن سوی پنجره شروع شد.

چهارشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۹۶

"باد ما را خواهد برد"

بعد از یک هفته قلیم باشک بازی بین آفتاب و ابر و بارون و رعد و برق های ناگهانی، هوا خیلی خوبه؛ آفتابی با نسیمی خنک و ملایم. دستم را از پنجره گذاشتم بیرون که این همه زیبایی را ملموس تر حس کنم، با این فشار باد در سرعت.
کمی جلو تر دست دیگری می بینم؛ دستی کوچک. دخترکی 6-7 ساله که پشت ماشین نشسته و همین جوری دستش را داده به دست باد.
لذت بردن از این همه زیبایی، فرای ما و زمان ماست؛ چشم و دست و قلبمان این را خوب می فهمند.

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۶

آن باغ عجیب

بین گورستان، اگر می شد به صورت اسم جمع نام برد می گفتم "آرامگاه"، سرسبز قدم می زنم؛ به طور عجیبی این فضای ناآشنای آشنا آرامم می کند. هر از گاهی سر می زنم بی آن که کسی را بشناسم؛ شاید هم برای همین است که می توانم بی دغدغه سر بزنم. باغی بزرگ و سبز با صدای پرندگان که بعد از باران دارند می خوانند بین این سکوت. شاید خود بهشت.
با خودم فکر می کنم آدم هایی که در این سرزمین به خاک سپرده می شوند، حدود نصف سال زیر برف سرد و طولانی هستند در سکوت، بدون نشان چندانی از جنبنده ای، تمثیلی از زمهریر. نیمه دیگر سال یا زیر سرسبزی و گل های رنگارنگ و صدای چهچهه پرندگان هستند، یا زیر برگ های رنگارنگ همان درختان که دارند کم کم به خواب می روند، شاید به زیبایی و آرامش بهشت.