چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۰

ناشناس ها

سه تایی نشسته بودیم کنار رودخانه. باران گرفت. چترهایمان را باز کردیم و از آرامش رودخانه که با قطره های باران و رفت و آمد آدم ها بالا و پایین می شد، لذت می بردیم. دو خانم با موهای بلوند نزدیکمان شدند. یکی شان با لهجه آمریکایی پرسید که چتری را که روی سرم گرفتم، از برزیل خریده ام یا نه. چتر را یکی از همکارانم برایم آورده بود وقتی از ماموریت برزیل برمی گشتم. طرحش پر بود از جاهای دیدنی برزیل. از چتر حرف زدیم و از برزیل و طبیعت قشنگ و مردمان گرم و مهربانش. تا این که یکی از خانم ها پرسید که ما سه دختر، اهل کجا هستیم. وقتی فهمید ایرانی هستیم، ناگهان شروع کرد به بشکن زدن و خواندن شعری عجیب به فارسی؛ شبیه شعرهای فولکوریک ایرانی! خانم دیگری که همراهش بود به انگلیسی می گفت این ها جوان تر آز آن هستند که این شعر یادشان بیاید!

شگفت زده شده بودیم. معلوم شد این دو خانم که با هم فامیل بودند وقتی که پنج، شش ساله بودند همراه خانواده شان از ایران به آمریکا مهاجرت کرده و همان جا بزرگ شده بودند؛ با دو برادر ایتالیایی ازدواج کرده بودند و حالا سفر آمده بودند که چند کشور آسیای جنوب شرقی را ببینند. چند روزی سنگاپور بودند. کمی حرف زدیم و رفتند تا به همسرانشان برسند.

با خودم فکر می کردم یک "چتر" سبب شد چند نفر آدم نا آشنا با هم حرف بزنند و با هم شباهت هایی پیدا کنند. شاید آدم هایی اطرافمان باشند که شباهتی به ما دارند؛ ولی فرصتی پیش نمی آید برای آشنایی. ما ناشناس از کنار هم رد می شویم و در سکوت و نا آشنایی باقی می مانیم گرچه گاهی به هم شبیهیم یا می توانیم حرفی برای گفتن داشته باشیم.

سه‌شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۰

"روزی که هزار بار عاشق شدم"

این عنوانی است که از یک شنبه هفته پیش به یاد می آورم؛ روزی پر از فشار، پر از درد، پر از شگفتی، پر از تضاد، پر از احساساتی که به زبان آورده شدنی نیستند.

این عنوان، اسم کتاب زیبایی است به قلم خانم "روح انگیز شریفیان". تصویری برازنده از روزی پر از رو به رو شدن ها؛ روزی که آمد و رفت.

تصویر

گاهی وقت ها فکر می کنم من که دیدم از افغان ها، مردمانی بدبخت و فلک زده است که بیش تر شکل و شمایل کارگرهای ساختمانی دارند؛ من که تمام دانسته هایم از افغان ها در همان حد جنجال های خبری و گزارش های خبری درباره جنگ و بدبختی و نا بسامانی است؛ چرا از برخورد ملت های دیگر در برابر "ایرانی" بودنم شگفت زده یا ناراحت می شوم؟

من که تصویر کلی مردمان همسایه وطن خودم را از تصاویری می گیرم که رسانه های همگانی از جنگ و خبرهای درگیری و قاچاق و بی خانمانی نشان می دهند، چرا از نگاه آدم های سرزمین های دیگر جا می خورم که شناختشان از ایران، خبرهای رایج نابسامانی و درگیری های سیاسی و انرژی اتمی است؟

به همان اندازه که من تاریخ و فرهنگ افغان ها را نمی دانم؛ به همان اندازه که دنیای من به خبرهای رسانه ها محدود می شود؛ آدم های دیگر مرا از سرزمینی می بینند که تصویرش تنش، درگیری، نفت، شتر، انرژی اتمی و پوشش عربی است.

اتفاق ها

اتفاق ها، فقط اتفاقند؛ به خودی خود، هیچند؛ فقط اتفاقند.