یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۷

شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۷

پراکنده

سر خیابان، معبدی است پر از مجسمه های سنگی و سنگی بزرگ که محل عبادت گروهی است؛
آن سوی خیابان، کلیساست. صبح ها اگر از کنارش بگذری، صدای بچه ها از مرکز آموزشی اش می آید که در سرودشان مسیح را می خوانند؛
چند قدم آن طرف تر، پشت پارک کوچک سبز، مناره کوچک مسجدی است.

سر خیابان، معبدی است پر از مجسمه های سنگی. عکس برداری ممنوع است.
شگفت این که آدم هایی در این سر دنیا هنوز سنگ می پرستند و آدم هایی در آن سر دنیا هستند که یکتاپرستند ولی یکدیگر را بر سر تفاوت تعداد وعده های نیایش آن پروردگار یکتا نابود می کنند.

دوباره ها

بعد از مدت ها آمده ام دانشگاه. با وجود این که آخر تعطیلات تابستان است، دانشگاه باز پر است از بچه های لیسانس. باز هم تیم هایی که خودشان را برای جشن معارفه اول ترم آماده می کنند که دو هفته اول ترم اول برپاست.
پر از هیاهو و شلوغی بچه ها، رنگ ها، حرکات و بازی هایی که تمرین می کنند، کاغذها و وسایل پخش بر زمین برای ساختن نمادها.
گرچه همه تکراری است، شادی و هیاهویی که از این سو و آن سو بلند می شود، همیشه تازه و جوان است.

شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۷

آکواریوم

یکی از لذت بخش ترین فعالیت های تخصصی من در شرکت، وقتی است که مدیرم مرخصی است و اس ام اس می زند که برای ماهی های رنگارنگ اتاقش غذا بریزم، البته فقط با یک بار ضربه بر غذاپاش. البته مگر می شود در برابر این یازده تا دهان باز که با دیدن دست آدم، روی سطح آب باز و بسته می شوند، فقط یک بار به غذاپاش ضربه زد؟

چهارشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۷