چهارشنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۱

دلم

دلم می خواد بهش زنگ بزنم و بگم برام دعا کنه. دعا کنه این ماه آخر هم به خیر بگذره و بتونم این کار رو حفظ کنم. نه این که کار خاصی باشه، نه این که دارم فیل هوا می کنم، نه این که الان این مهم ترین اولویت و موضوع فکر و زندگیم باشه. اما اگه از دست بره، خیالم آشفته می شه؛ دوباره همه چی می ره رو هوا. دوباره باید این در و اون در بزنم بلکه راهی پیدا کنم که همین جا نون زندگیم رو در بیارم. الان هم اصلا از نظر روحی، پهنای باند تغییرات شدید و تنش رو ندارم. دیگه دلم نمی خواد با خودم مثل رستم برخورد کنم. دیگه یاد گرفتم که زیر تنش زیاد، می شکنم. این کار رو دوست دارم، هم کارام رو هم همین طور. از کنارش، درآمد دارم که نگرانی هزینه هام رو نداشته باشم. فکرم هم مرتب در و دیوار رو نمی جوه وقتی می گذارمش روی پروژه ای کار کنه. امیدوارم بتونم حفظش کنم. حوصله گشتن و به چالش کشیدن خودم رو هم ندارم. بس است هرچه تا حالا خودمو به چالش کشیدم. یک مدتی که نمی دونم چه قدر، نیاز به آرامش و لختی دارم؛ بودن در همین چیزهایی که هست؛ همین بودن هم تلاش می خواد البته؛ مثل دست و پا زدن برای این که خودت رو روی آب نگه داری، حتی اگه نخوای شناگر ماهری باشی.

دلم می خواد بهش زنگ بزنم و بگم برام دعا کنه. من همیشه به دعاهای مامان اعتقاد دارم. همیشه فکر می کنم خیلی از خوشی های زندگیم از نفس طلب اوست. با این حال می ترسم بهش بگم؛ می ترسم نگرانم بشه؛ می ترسم از این که هست، بیش تر پای سجاده ش بشینه. نمازها و راز و نیازهایی که از وقتی من و برادرم رفتیم، مرتب طولانی تر می شه. دلم نمی خواد نگران باشه؛ دلم می خواد شاد باشه، خوش حال باشه، به خودش فکر کنه، به خودش برسه.

دلم می خواد همه چی خودش آروم و هموار پیش بره. دلم می خواد بهش زنگ بزنم و بگم حفظ شده. بدونه که امنم. کم تر دل نگرانم باشه.

۵ نظر:

mohammad:) گفت...

خدایا
قاصدک اینبار
یه نسیم آروم می خواد
که فرود بیاد و یه مدت خستگی در کنه
لطفا نذار هوا طوفانی بشه ...

ساراوص گفت...

عزیزم ایشالا که حفظ می شه کارت. حق داری. گاهی آدما خسته می شن از چالش حتی وقتی بعدش کلی رشد باشه. دلشون آرامش می خواد. ایشالا همه چیز به خوبی و خوشی و آرومی پیش می ره :)

قاصدک وحشی گفت...

ممنون محمد. خیلی لطف داری.

ممنون سارا جون. ماها کم و بیش این سال ها تو مسیرهای مختلفی هستیم ولی حس می کنم همو هم چنان خوب درک می کنیم. ایشالا برای تو و علی هم همه چیز به خوبی و خوشی پیش بره همیشه.

فراندبش گفت...

عزیـــزم
قرار نیست از دست بره :) مطمئن باش. من فکر می کنم مرحله اصلی و سخت پذیرش اولیه بوده. تو که با تجربه توی شرکت سنگاپوری داری اونجا کار می کنی، حتما تعهد و تمرکزت روی کار ها به چشم می آد..
بهش اصلا فکر نکن. فقط با آرامش ادامه بده
دعا رو بذار به عهده بقیه.. ببین چه دوستهای خوبی داری ;-)

قاصدک وحشی گفت...

ممنون فراندیش جان :) آره، راستش این قرارداد کوتاه مدت تا همین جا هم نعمت بوده و از این که فرصت تجربه ش رو داشتم، خوش حالم؛ حالا تمدید بشه یا نشه، دیگه بستگی داره که قراره چند روز بیش تر برکتش باشه یا نه.

کاملا باهات موافقم. به قول عزیزی، خیلی وقت ها اتفاق ها به آدم نشون می ده چه قدر عزیزان و دوستان مهربون و نازنینی داره که محبتشون و آرزوهای قشنگشون همیشه با آدم هست.

مامان خانوم هم خیلی با آرامش با این موضوع برخورد کرد؛ بس که قلبش وسیعه و توکلش پا بر جا.

باز هم ممنون از به یاد بودنت. برات آرزوهای خوش دارم همیشه!