سه‌شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۱

بکر

مسیر کوتاهی را پیاده روی می کنم تا از ایستگاه اتوبوس برسم سر کار. شب قبل، برف آمده؛ نه زیاد؛ ولی آن قدر هست که لایه نازک همواری، مسیر را سر تا سر سفید کرده. دانه های برف زیر نور آفتاب می درخشند. قسمتی از سفیدی پیاده رو، شکل قدم های رهگذران قبلی را گرفته ولی عرض زیادی هنوز بکر مانده و یک سر، سفید و درخشان. دلم می خواهد روی مسیر صاف پوشیده از برف قدم بگذارم؛ جایی که هنوز جای قدم های دیگری روی آن نیست. دانه های برف روی زمین می درخشند. قدم هایم روی سفیدی پیاده رو اثر می گذارند؛ احساس می کنم حس آدم هایی را که نو و بکر بودن هر تجربه و ایده ای برایشان خیلی مهم هست، درک می کنم؛ برای حس این حس، به هیچ توضیح علمی، زمینی یا هوایی نیاز ندارم.  لذت خودخواهانه عجیبی در قدم گذاشتن در هر سرزمین نو و بکر هست.

۲ نظر:

mohammad:) گفت...

انگار که آدم با قلم پاهاش
بوم سفید خدارو نقاشی کنه
...

قاصدک وحشی گفت...

آره، دقیقا... اون هم چنین بوم صاف و درخشانی.