جمعه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۱

کن فیکون

امروز صبح بعد از مدت ها، سایه تاریک و روشن نور خورشید را در حیاط دیدم. گذاشتم به حساب ادامه هوای دل پذیر بهاری دیروز. در راه رسیدن به محل کار، سوز می آمد. باورم نمی شد امروز همان فردای دیروز بهاری است. سوار اتوبوس شدم. مدتی به این سو و آن سو نگاه کردم و به چهره های همیشگی و گاهی جدید مسافران خط آن ساعت صبح. بعد کتابی را که مدت هاست از کتاب خانه گرفتم و امروز باید پس می دادم، باز کردم. شاید ده دقیقه ای سرگرم خواندن بودم. سرم را از میان کتاب بیرون آوردم و به پنجره اتوبوس نگاه کردم. همه جا سفید شده بود! آسمان و زمین بین دانه های برفی که با باد از هر طرف می جوشیدند، سفید شده بود. باورم نمی شد که در این فاصله زمانی کوتاه همه چیز این قدر دگرگون شده بود.

به ایستگاه نزدیک شرکت که رسیدم، پیاده شدم. مسیر کوتاه باقی مانده را در این طوفان آرام برف، در حد فاصلی از هیجان و ناباوری قدم زدم. آب و هوای این سرزمین واقعا عجیب است، پر از بالا و پایین های شگفت انگیز.

هیچ نظری موجود نیست: