چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۱

دعا می کنم

تو زیبایی، چه از درون چه از بیرون. دوستت داشتم و دارم. ولی این سال ها از گفتار و رفتارهایت خراشیده شدم. خراش هم دادم. می دانم که نمی دانی بر من چه رفت. می دانم که در زیر و بم ها و شلوغی ها، داستان من را ندیدی، از من نشنیدی. دیگر با مشتی حرف های نگفته آن هم در تمام این سال های اخیر که آرامش از زندگی خودت رفته، چه کنم. حرف هایی که دیگر گفتنی هم نیستند.

برایت همیشه دعا می کنم. دعا می کنم روزی مردی آن طور که دلت می خواهد، آن طور که قلب و روح بزرگ و مهربانت شایسته اش هست، با تمام وجود، صادقانه و عمیق دوستت داشته باشد. شاید آن وقت دیگر حرفی لازم نباشد. شاید آن وقت رنگ های زنانه وجودت را روشن تر ببینی. شاید دنیا را جور دیگری ببینی. شاید دخترهای دیگر را بیش تر درک کنی.

هیچ نظری موجود نیست: