دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۱

دسترسی

تا به امروز علاقه من به این شهر در سه چیز خلاصه می شود:
- حضور برادرم
- طبیعت زیبا، گسترده و حقیقی
- آدم های این شهر

به نظر من این جا آن قدر ها ظاهر مدرنی ندارد. خیلی سیستم ها هنوز قدیمی هستند. متروها هر از چند وقت ناگهانی از کار می افتند و همان جا باید آن قدر داخل مترو صبر کنی تا شاید بعد از بیست دقیقه مشکل فنی رفع شود و دوباره راه بیفتد. سیستم بانکی لزوما به روز ترین فن آوری ها و فرآیندها را ندارد. دستگاه ها نو و آخرین مدل روز نیستند.

برای من نکته چشم گیر این شهر، آدم ها هستند. آدم هایی از فرهنگ های مختلف. آدم هایی که حرف می زنند و خودشان را بیان می کنند. شاید این را بار دیگری بنویسم. این بار به بخشی از آدم های مهاجر این شهر اشاره می کنم؛ به ایرانی های ساکن این جا.

در کنار همه خوشی ها و ناخوشی های برخورد با آدم های سرزمین مادری در این شهر، یکی از قشنگ ترین بخش هایش این است که به آدم هایی برمی خورم که حتی اگر ایران زندگی می کردم، فقط می توانستم بین کتاب ها و تبلیغ ها پیدایشان کنم. آدم هایی که زندگی شان را برای رشد فرهنگ و هنر در ایران صرف کرده اند. هفته گذشته در سخنرانی یکی از اساتید ادبیات و زبان شناسی شرکت کردم که نویسنده به نام یکی از فرهنگ های زبان انگلیسی به فارسی است. این هفته پای سخنرانی استاد سال خورده ای بودم که از متفکران فرهنگ و ادب ایران است. هر دوشان این جا آمده اند برای دیدار فرزندانشان که در این شهر زندگی می کنند. به لطف حضورشان، سخنرانی ها و کارگاه های آموزشی برگزار می شود تا بخشی از دید و نگاهشان با ایرانیان ساکن خارج از ایران تقسیم شود. دیروز هم در کارگاه یکی از نویسندگان ایرانی شرکت کردم که مدت هاست این جا زندگی می کند و هم چنان قلم می زند. این که در شهری چنین دور از ایران، مجموعه ای از هنرمندان و آدم های صاحب فکر و اندیشه از فرهنگ خودت پیدا می شود، نعمت خیلی بزرگی است.  

هیچ نظری موجود نیست: