سه‌شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۱

امروز

باز آمده ام کتاب خانه شمالی. وسایلم را پهن کرده ام روی مبل های قرمز و سبزش. از میز و صندلی بدم می آید، بعد از مدتی خسته می شوم. مبل های رنگی زنده ترند. امروز شلوغ است اطرافم. گروهی مرد با هم آمده اند نشسته اند روی مبل های آن طرف. از خودشان آواهای عجیب در می آورند. بلند بلند حرف می زنند، حرف های پراکنده بی معنی به گوشم می رسد. سرم را بلند می کنم. عده ای روان پریشند که با دو سه نفر راهنما آمده اند کتاب خانه. با راهنماها و با هم با صدای بلند حرف می زنند یا فقط آواهای یک نواخت پیوسته در می آورند از خودشان.

این جا گاهی با آدم های این طوری زیاد برخورد می کنم در مترو یا مکان های عمومی. معمولا همراه دارند البته. نمی دانم سنگاپور این جور آدم ها کجا بودند که نمی دیدمشان. نمی دانم کجا نگهشان می داشتند. به چشمم عجیب می آید.

هیچ نظری موجود نیست: