چهارشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۹۱

امشب

دلم کمی ناآرام است برای تمام آن چیزهایی که نمی دانم در این سال ها چرا این طوری پیش رفته. ولی مگر همه چیز باید جواب داشته باشد؟ یاد دکتر میم می افتم که می گفت "کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ، کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم". کلید زندگی من هم در این جمله است واقعا. فقط نمی دانم چه طور شناور باشم.

از طرفی امشب آرامش عجیبی دارم. از احساس این همه بلوغ. از این که می توانم برگردم و با احساس شادی و غرور بگویم از بین تمام اتفاق های تمام این سال ها، دوستی ها و لحظاتی در زندگی داشته ام که در کنار تمام خوشی ها و ناخوشی ها، رشد کرده اند، با وجود همه بالا و پایین ها، فرصت گفتن و شنیدن داشته ام، یاد گرفته ام، حرمت نهاده شده ام، عبور زمان را دیده ام و آهنگ قلب خودم را در طول زمان برای تمام آن دوست داشته ها شنیده ام.

هیچ نظری موجود نیست: