جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۹۱

همه ش آواز بود

با آواز خواندن سلام می کند، عاشق می شود، گله می کند، عشق می کند، در جواب، حرف نمی زند ولی می خواند، دشنام می گوید، ناگفته هایش را آواز می خواند و به سویت پرتشان می کند، نفرت می ورزد، درها را به رویت می بندد، و با همان آوازهای عاشقانه، عاشق کشی می کند، با همان آوازها دل تنگی می کند، با همان آوازها دل بری می کند، با همان آوازها عاشق دیگری می شود، با همان آوازها می رود.

بعد یاد می گیری به جای این که با آواز دیگری بالا و پایین شوی، در تنهایی هایت به ندای نادیده شده قلبت گوش دهی؛ قلبی که نه فقط اجازه می دهی دیگران پایمالش کنند، که خودت هم پایمالش می کنی. یاد می گیری به تپش قلب خودت گوش دهی و آواز حقیقی قلب خودت را بازیابی و بیش تر مراقبش باشی.

پی نوشت: این فقط سوگی است برای گذشته  ای دور

هیچ نظری موجود نیست: