شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۹۱

درد درد دل

گاهی وقت ها آدم فقط دلش می خواهد درد دل کند؛ بدون این که قضاوت شود؛ بدون این که گوش داده شود و مدت ها بعد برداشت غیر قابل تصوری را بشنود که همان موقع بیان نشده؛ بدون این که حرفش جایی درز کند؛ بدون این که برداشت هایی از حرف هایش را جاهای دیگری که خلوت امن نمی داند پیدا کند؛ بدون این که بیان کردنش مایه ای شود برای دخالت و اعمال نظر، تصمیم و عمل در نبودنش بدون این که خواسته باشد. دردل کند بدون این که راه حلی بشنود حتی اگر از سر محبت و دل سوزی باشد.

هیچ کس به اندازه آدمی که از ابتدا تا انتهای مسیری را رفته، کوچه پس کوچه های آن راه را ندیده. شاید از هر نگاه بیرونی کوچه پس کوچه های دیگری هم در آن راه بوده و دیده نشده؛ شاید هزاران راه دیگر برای نگاه به آن کوچه پس کوچه ها وجود داشته باشد. ولی آن آدم اگر خودش جست و جو گر باشد، آن قدر آن کوچه پس کوچه ها را زیر و رو می کند تا جواب سوال ها و ابهام هایش را به روش و زبان خودش بگیرد. آن چه نیاز دارد در میان گذاشتن بخشی از حجم سنگینی است که آن قدر ذهنش را درگیر کرده که دیگر تاب ندارد و سر ریز شده است.آن چه نیاز دارد حضور عاطفی دوستی امین است و محرم راز. همراهی که پشت سکوتش، داوری دردناکی نباشد از درستی یا نادرستی. داوری که اگر انگ زده شود و به موقع خودش همان جا مطرح نشود، در طول زمان دردناک تر هم می شود. آدم اگر با خودش صادق باشد و به اندازه کافی فرصت بررسی به خودش داده باشد، خوب می داند کجاها کم تجربگی کرده و کجاها راه بهتری هم برای انتخاب وجود داشته. آدم وقتی درد دل می کند، نه به تایید نیاز دارد نه به تکذیب، نه به آموزش. شاید به شنیده شدن نیاز داشته باشد و "می فهمم" ها. درد "دل" است آخر! نه درد "سر"، نه درد "عقل"، نه درد "منطق"، نه درد "خرد"....  شنیدن درد "دل"، دل می خواهد. وگرنه سکوت و تنهایی و پردازش پیوسته درونی با همه طوفان درونیش ارزش دارد به دردل دلی که درد سر زا شود و سبب هزاران پیچیدگی و سوءتفاهم.

آیا چنین حضوری خواهم یافت؟ آیا برای دیگران چنین حضوری خواهم ساخت؟

۳ نظر:

ناشناس گفت...

قاصدک جان سوال خوبی پرسیدی؟ ایا برای دیگران این حضور بدون قضاوت هستی؟ شاید خودت هم زمان هایی دیگران قضاوت کرده ای

قاصدک وحشی گفت...

شاید. برای همین هم این سوال رو مطرح کردم :) من خودم رو هم به دور از این درد نمی بینم. کار آسونی نیست.

قاصدک وحشی گفت...

دو تا نکته دیگه هم در این مورد به نظرم می رسه.

اول این که فاصله ظریف و محوی هست بین بیان نظر شخصی و بازتاب دادن به یک نفر در برابر این که آدم طرف مقابلش رو به خاطر احساس یا فکری که داره، محکوم کنه. من گاهی بین درد دل کردن ها یا نظر دادن هام، بازتابی از دوستانی گرفتم که برام مثل یه تلنگر بوده. یعنی اون دوست خیلی واضح و بدون محکوم کردن من، همون موقع بهم نظر داده که نظرم یا احساسم رو درک نمی کنه و نظرش رو همون وقت بهم گفته در مورد نگاه خودش. گاهی وقت ها همین بازتاب به موقع برای من خیلی روشن کننده بوده، خودم و نگاهم رو دوباره از بیرون نگاه کردم و احساس کردم انگار از خواب بیدار شدم! همیشه هم از دوستانی که نظراتشون رو صاف و پوست کنده همون وقتی که دارم باهاشون حرف می زنم، بیان می کنند، بدون این که محکومم کنند، متشکر بوده و هستم.

به نظرم این یکی از قشنگ ترین لطف هاییه که یه دوست می تونه به آدم بکنه. این که صادقانه و بدون این که قصد خرد کردن آدم رو داشته باشه، به آدم همون وقتی که همه چیز داغه و نیاز هست، نظر بیرونی بده.

اون چیزی که منو خیلی ناراحت می کنه اینه که با دوستی از دغدغه ای حرف می زنم. اون دوست لطف می کنه و وقت می گذاره و در سکوت پای حرف من می شینه. بعد ماه ها/ سال ها بعد وقتی داریم در مورد موضوع دیگه ای صحبت می کنیم، ناگهان یه برداشت، قضاوت یا سرزنش ازش دریافت می کنم درباره حرفی که در گذشته ای دور زدم. ای داد بیداد! خوب آخه اگه نظری داریم، یا فکر می کنیم جور دیگه ای هم می شه نگاه کرد، چرا همون موقع که دوستمون داره مطرحش می کنه، بیانش نمی کنیم که هم به اون آدم دید متفاوتی داده باشیم شاید بتونه جور دیگه ای به مسایل نگاه کنه و اوضاعش آرام تر شه، هم این که مثل یه چرک نمونه تو دلمون و جایی که دیگه دردی از کسی دوا نمی کنه، بیانش کنیم. چیزی که منو خیلی ناراحت می کنه و بخش مهمی از "قضاوتی" که ازش نوشتم، این قضاوت های خاموش و بیان نشده در لحظه و به جاش مطرح کردنش به شکل خیلی عجیب جایی و زمانی دیگه است.

دوم این که من دارم تمرین می کنم متعادل تر نگاه کنم. اگه دوستی بارها و بارها هر وقتی من تو موضوعی درگیر بودم و نیاز به درد دل یا هم فکری داشتم، این قدر به من لطف داشته و برام احترام قایل بوده که هر وقتی از روز یا شب بوده، برای من وقت گذاشته تا به دردل های من گوش کنه و غمخوار من باشه، برام خیلی ارزش داره. حالا اگه در مجموع همه اون زمان هایی که همراه و همدم من بوده و به التیام و آرامش من کمک کرده، گاهی هم نظراتی داده از سر دل سوزی ولی با کم تجربگی، سعی می کنم تمرکزم رو روی اون لحظه ها کم تر کنم و بگذرم از کم تجربگی هایی که خودم هم ممکنه بکنم. به جاش به کلیت محبت آمیز و نیت خیر اون دوست نگاه کنم.

این رو هم به چشم دیدم که گاهی بازتاب مخالف دادن اوج صداقت یه دوسته. گاهی وقت ها خیلی از آدم ها به هر دلیلی که شده نظرشون رو اعلام نمی کنن، به آدم لب خند می زنن ولی پشت سر آدم، کنار دیگران که می شینن، نظراتشون رو خیلی بی رحمانه اعلام می کنن. دوست های آدم هم ممکنه این نظرها رو به شکل دیگه ای داشته باشن یا شنیده باشن و با موضوع یا طرز فکر من موافق نباشن؛ اگه اون ها هم در ظاهر سکوت کنن و منو تایید ولی در باطن جور دیگه ای فکر کنن، چه فرقی با آدم های دیگه دارن؟

درد من زمان و چگونگی مطرح کردن نظره که خیلی هنر می خواد. هنری که خودم هم دارم تمرین می کنم روش.

و در کنار همه این ها، من دارم انتظاراتم رو از اطرافیانم محدود می کنم. این روزها اگه به مشکلی بر بخورم و نیاز به صحبت کردن داشته باشم، ترجیح می دم در اتاقم رو ببندم و با خودم تنها باشم تا به آرامش برسم و در پس زمان بتونم جور دیگه ای به ماجراها نگاه کنم. یا این که برم پیاده روی تا کمی آروم بشم. دارم تمرین می کنم تا جایی که ممکنه حرف هامو جایی نزنم. این هم خوشی ها و ناخوشی های خودش رو داره. تجربه به من نشون داده حرف زدن گاهی هزینه های سنگینی داره.