یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۱

غازهای وحشی- برداشت سوم

یک سوی آن اتاق را پنجره های گسترده پوشانده. منتورم دارد با هیجان و جدیت بحث می کند. دارم به نقدهایش گوش می دهم که چشمم می افتد به پنجره بلندی که پشت سر بابی است. خطی صاف از سه غاز در حال پرواز و جیغ زدن که از پشت پنجره می گذرد. احتمالا از دسته بزرگ تر غازهای در حال مهاجرت جا مانده اند. جایی خوانده ام که جیغ می زنند تا با بقیه گروه مهاجر، هماهنگ شوند؛ گروه بزرگی که در دسته هایی به شکل عدد هفت حرکت می کنند و جیغ می زنند. از بین صدای "قا قا قا" ی غازهای وحشی برمی گردم میان حرف های بابی.

دیدن مهاجرت غازهای کانادایی برایم شگفت انگیز است؛ انگار با تماشایشان مسخ می شوم. یک جور آرامش عجیب پیدا می کنم از احساس دوباره جزیی بودن از کل؛ جزیی از مجموعه این طبیعت زیبا و هیبت انگیز که برای خودش فارغ از هر انسانی، جریان دارد. 

هیچ نظری موجود نیست: