یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۱

دوستی

قرار گذاشته ایم و با هم رفته ایم کنسرت. او پنج سالی از من کوچک ترست. با این که مدت کوتاهی است گاه و بی گاه از هم خبری می گیریم، برایم دختر جذاب، دوست داشتنی و خودساخته ای است. با تمام تجربه های این سال ها و شاید کمی هم تغییر نگاهم، تصمیم گرفته ام در انتخاب و شروع دوستی های جدیدم آگاهانه تر رفتار کنم. در انتخاب دوست بیش تر دقت کنم و به جای بودن در شبکه بزرگی از آدم های آشنا، به دنبال یکی دو تا دوست باشم که بشود روی یک رنگی، همراهی و حضورشان حساب کرد، چه در خوشی چه در ناخوشی. در کنار این تلاش، او برایم آدم جالبی است.

بین استراحت دو بخش اجرای کنسرت، یکی از پسرهای هم دوره ای سابقش را می بیند. هم دوره ای اش خیلی از دیدنش استقبال می کند. مدتی با هم خوش و بش می کنند. بعد برمی گردد. برایم می گوید که آن پسر و دوستانش می خواهند بعد از کنسرت بروند شام و رقص و شادی. جویا می شود که اگر دوست داشته باشم، ما هم با آن ها برویم. من ترجیح می دهم برگردم خانه. نمی خواهم تا دیروقت بیرون باشم، حوصله شلوغی جمعی ناآشنا را هم ندارم. ولی می دانم که او شاید در فضای دیگری باشد و دوست داشته باشد برود. برایم قابل درک است. نمی خواهم وزنه سنگینی باشم براجواب می دهم که ترجیح می دهم برگردم خانه و اگر دوست داشته باشد برود، بعدا دوباره می توانیم هم را ببینیم. به من نگاه می کند و می گوید "من با تو این جا آمده ام، برنامه مان هم این بوده که با هم بیاییم و با هم برویم. برایم الان تو اولویت هستی. علاقه خاصی به برنامه آن ها ندارم."

احساس می کنم مدت هاست خیلی به ندرت چنین برخوردی از دختری دیده باشم، حداقل در آن سال هایی که سنگاپور زندگی کردم. گوشه دلم، به ارزش هایی روشن شد که زمانی بهشان باور داشتم، برایم مهم بودند و در این سال ها کم رنگ شده بودند. 

۵ نظر:

فراندیش گفت...

این که با تو برگشته و نرفته به نظرم کاریه که ممکنه خیلی ها انجام بدن..اما این قدر مشخص و شفاف و از خود مطمئن..اینش جالبه.
بی منت، بی دلخوری..
البته من هم مدت هاست از این مدل "آداب دانی" کمتر دیدم

سارا وص گفت...

:) امیدوارم خیلی زود دوست (های) خوبی پیدا کنی که زندگی تو اونجا رو برات شیرین و دلپذیر کنند :*

قاصدک وحشی گفت...

فراندیش جان،
آره، منم مدت هاست کم تر دیدم؛ به خصوص تو سنگاپور با شرایط و فضایی که داره به خاطر کوچکیش و عدم تعادل بین تعداد دختر ها و پسرها.

سارا جان،
مرسی :) در کنار دوست های نازنینی که تو زندگیم فرصت داشتم باهاشون آشنا بشم و این قدر خوش بختم که با چند تاشون هنوز هم از راه دور هم شده، گاه و بی گاه در ارتباط :)

Navid گفت...

سلام، خوبین؟ شناختین؟ از سنگاپور ایمیل زدم جواب ندادینا

قاصدک وحشی گفت...

سلام،

متاسفم نتونستم کمکی کنم.
این ای میل رو دیر به دیر می بینم. نوشته شما رو دیر دیدم. اگر کمی زودتر به دستم رسیده بود، شاید به موقع می دیدم و فرصت هم می شد از این جا با دوستان سنگاپور هماهنگ کنم.
امیدوارم سفرتون پر ثمر بوده باشه و اطلاعاتی رو که لازم داشتین، به دست آورده باشین.