جمعه، تیر ۰۳، ۱۳۹۰

من یار مهربانم!

پیدا کردن و عضو شدن در کتابخانه ملی نزدیک خانه یکی از قدم های خوب ماه پیش بود. هر بار امکان جدیدی کشف می کنم. امروز عصر، بعد ازکار رفتم چند تا مجله ورق بزنم. در راه فکر می کردم چند مجله امانت بگیرم و فضایی باز پیدا کنم که میز داشته باشد و چای تا با خیال راحت، سرگرم خواندن شوم. جمعه شب بود و می دانستم کافه های مرکز تجاری نزدیک کتابخانه شلوغند و پر همهمه؛ دنبال جایی بودم آرام و دنج. نزدیکی های کتابخانه که رسیدم سایه بان و میز و صندلی هایی در کنجی بیرون کتابخانه دیدم که تا به حال دقت نکرده بودم؛ یک درش به کتابخانه باز می شد. واقعا گاهی وقت ها چشم های آدم چیزی را پیدا می کنند که دنبالش می گردیم؛ شاید اگر بهش فکر نکرده بودم، باز هم کافه ای به این آرامی و دنجی درست چسبیده به کتابخانه پیدا نمی کردم.

مدتی است به جای این که از تنهایی ام فرار کنم و خودم را درگیر مسایلی کنم که ربطی بهم ندارند، وقتم را در کتابخانه می گذرانم. موضوعات و سرگرمی های جدید پیدا می کنم، از آرامش محیط و دیدن آدم های مختلف، دیدن مامان ها و بچه هایی که با خوش حالی آمده اند کتابخانه، یا مادر و پدرهایی که دارند مطالعه می کنند و بچه هایشان در زمین بازی کنار کافه بازی می کنند، لذت می برم.

۲ نظر:

بهاره گفت...

سلام. دیدی آدم به یک چیزی فکر می کند و بعد پیدا می شود؟ این کتابخانه هم همین طوری بوده. برای من کلاس موسیقی اینطوری شد. بهش فکر کردم بعد پیداش کردم.به قول تو انگار یکهو آدم می بیند.

mohammad:) گفت...

يه قانونه :)