دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۰

در دادگاه تو

ای تو که صدای مرا نمی شنوی!
من تلاش می کنم درک نشدن ها را درک کنم.
تا کی گوش هایت را بین دستانت مخفی می کنی
و مرا با فریاد، محکوم می کنی؟

من حتی اگر در دادگاه تو، محکومم،
تلاش می کنم درک کنم.

به صدای من گوش کن،
صدای من،
آن قدر ها هم دور و ترس ناک نیست.

شاید اگر گوش کنی،
آن چه هستم و نیستم را درک کنی،
و محکومم نکنی.

من زاده عشقم
و زاینده عشق؛

من حتی اگر هم درک نکنم،
یا خطا کنم،
هم چنان زاده عشقم
و زاینده عشق.

بر من خرده مگیر،
این هستی من است
که با خاک ریشه دارد.

به صدای من گوش کن...

هیچ نظری موجود نیست: