سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۰

عینک

عینکم گم شده. سر جلسه تیمی هفته پیش، یادم رفت از روی میز برش دارم. ای میل زدم به تمام هم کاران تیم؛ از خانم مسوول آشپزخانه و آن ها که گردگیری می کنند هم پرسیدم. پیدا نشد.

چند روز بعد، یکی از هم کاران هندی ام برایم توضیح داد که مطلبی خوانده که محو دیدن تصاویر به خاطره یا اثری از کودکی برمی گردد که باعث می شود آدم ناخودآگاه بعضی تصاویر را نادیده بگیرد. می گوید خودش عینک می زده ولی با فکر کردن به این موضوع به خاطر آورده که در کودکی از نور شدید وحشت داشته و این روی قدرت بینایی ش اثر داشته. بعد از مدتی تمرین خودآگاهانه، دیگر به عینک نیازی ندارد. برایم لینکی می فرستد که درموردش بخوانم.

نظر جالب و بحث برانگیزی است. تلاش می کنم توضیح دهم که درمورد من چندان نمی تواند کاربردی داشته باشد. من از وقتی رفتم دانشگاه، برای دیدن تخته و نوشته های دور نیاز پیدا کردم عینک بزنم.

عینکم پیدا نشد ولی به موضوع جدیدی برخوردم گرچه خیلی منطقی نیست ولی جالب است. دنبال انتخاب قاب جدید هستم با این حال با امید و خوش بینی به دور نگاه می کنم؛ چه کسی می داند!

هیچ نظری موجود نیست: