دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۶

تضاد

هر از گاهی از سه روزه آشنایی و ازدواجشان می گوید. از این که بعد از ازدواج تصمیم گرفته به خاطر همسرش که ریش می گذاشته، حجاب داشته باشد.
آدم زحمت کشی است به تمام معنی. کار می کند، به درس و مشق دو تا پسرهایش می رسد، به امور خانه می رسد. مدتی کانادا بوده اند، بعد سال ها عربستان کار و زندگی کرده اند و حالا دوباره برگشته اند کانادا برای آینده بچه ها. به تحصیل بچه ها خیلی اهمیت می دهد به خصوص پسر بزرگ تر که سال دیگر باید برود دانشگاه. تلاش کرده اند پسرها را با مذهب تربیت کنند، حتی در این گذار و تغییر محل زندگی و فرهنگ اجتماعی. روزی چند بار نماز دسته جمعی در خانه پشت سر همسرش، روزه هایی که پسرها را حتی قبل از سن بلوغ شرعی به تمرین گذاشته اند و آن ها هم ادامه داده اند.

زحمت کشیده و مدیر را راضی کرده و پسر بزرگ تر را این تابستان آورده کارآموزی تا تجربه محیط کاری پیدا کند. پسر هفته ای دو بار می آید شرکت. بچه خوبی است ولی یک حس عجیبی از همان اول در من باقی گذاشته. به چشم من مثل کلافی گم و در هم و درگیر است. نگاه بدی ندارد ولی یک جوری است که من زیاد راحت نیستم باهاش حرف بزنم حتی با وجود این که نصف سن من هست. یاد بعضی استادهای مذهبی دوران لیسانس میفتم در علم و صنعت که وقت صحبت با یک دختر دانش جو به سقف نگاه می کردند و نمی دانستند با نگاهشان چه کنند. به چشم من معذب است و درگیر و خام و پر از فشار انرژی های خالی نشده.

چند روز پیش گروهی با یکی از همکارها رفتیم نهار خداحافظی. دارد از این شرکت می رود. جوان ترین عضو تیم است. پسرک میزی که مادرش هست نمی نشیند؛ می رود پیش همکاری که دارد می رود. جایی از بین صحبت ها به گوشم می خورد که دارد از همکار جوان، درباره انواع نوشیدنی های الکلی حرف می زند که کدام بهتر است و بیش تر اثر دارد. بعد از نهار به شوخی به همکارم می گویم که چشم مامانش روشن. همکارم هم سربسته برایم تعریف می کند که پسرک سوال های نکته ای می پرسد از انواع سکس با دخترها.

خوب پسرک 17، 18 ساله ست. سوال هایش هم مربوط به دوره سنی اش با یک مقدار شدت متفاوت شاید ناشی از زندگی در دو جامعه بسیار متفاوت.

فقط به مادرش فکر می کنم که فکر می کند چه زندگی خانوادگی موفقی بر اساس سنت دینی بنا کرده و چه فرزندی با اصول دینی تربیت کرده.

هیچ نظری موجود نیست: