چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۶

عجیب

زندگی چیز عجیبی ست؛ تلاش برای آن چه معلوم نیست، برای آن چه فکر می کنیم باید داشته باشیم، می خواهیم داشته باشیم در حالی که در نهایت هیچ چیز مال ما نیست. شاید در بهترین حالت حتی اگر به آن چیزها برسیم، خاطره و احساس تجربه کردنشان را برای مدتی با خود حمل کنیم.
زندگی چیز عجیبی ست؛ داشته هایی که به هر صورت مدتی به دستمان رسیده و شاید برای بعضی رویایی بیش نباشد. نداشته هایی هم که رویای ماست و هر چه تلاش می کنیم گاهی نه تنها قدمی بهشان نزدیک نمی شویم که انگار بیش تر از ما می گریزند، همان نداشته هایی که بعضی دیگر نعمت تجربه شان را دارند.
زندگی چیز عجیبی ست؛ تلاش می کنیم برای شکلی از بقا در هر سطحی، برای عشق بهتر، کار بهتر، شهر بهتر، بدن بهتر، خانه بهتر، و به نوعی هر چیزی به زیباترین و بهترین انتها. و بعضی دیگر تلاش می کنیم برای فرصت چند صباحی بیش تر جان داشتن و نفس کشیدن فرای بیماری، فرای زمانی که دیگر به وضوح رفتن و گذشتنش به چشم می آید.

من امروز حسرت خوردم بر عمر رفته، بر این همه دست و پا زدن برای لحظه ای آرامش و ثبات، برای کودکی که در بغل نگرفتم و شاید هیچ وقت قرار نیست در آغوش بگیرم. بعد خجالت کشیدم که یادم رفته آدم هایی هستند که آرزویشان یک لحظه سلامتی ست، یک لحظه بیش تر ماندن کنار آدم ها و لحظه هایی که دوست دارند.

شکرگزاری کار آسانی نیست؛ آدم خیلی راحت یادش می رود هیچ چیزی حق مسلمش نیست؛ آن چه هست نعمت است و داده آن هم شاید برای چند صباحی. چه قدر عجیب که به جای سپاس گزاری از آن چه هست، در حسرت و اندوه و گلایه باشم از چیزهایی که نیست و معلوم نیست.

هیچ نظری موجود نیست: