یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۱

تبلیغ

چند باری در اتوبوس مسیر صبح گاهی دیدمش. حدس می زدم شاید هندی باشد.
آن روز از سر جایش بلند شد و صندلیش را به من داد. بعد به فارسی پرسید که ایرانیم.
این طوری سر صحبت باز شد. گفت من را چند باری در اتوبوس دیده. گفت خدا مرا به او نشان داده. بعد چند تا دفترچه و کاغذ داد به دستم و خواست که بخوانم و اگر سوالی داشتم مطرح کنم. خودش هم مرا تنها گذاشت و رفت انتهای اتوبوس.

برگه ها را ورق زدم؛ تبلیغ مسیحیت بود. کمی بعد تر رفتم کنارش. برایش از دیدگاهم به خدا و حضور همیشگیش گفتم و این که در اوج احترام به مسیح، برایم پیام بسیاری از پیام بران توصیف مختلفی است از یک حقیقت واحد. می دانم نباید باهاش بحث کنم. نه من خیلی آدم مذهبی هستم، نه می خواهم چیزی را تغییر دهم. تنها احساس می کنم اگر نظرم را نگویم به درک و احساس خودم، بی توجهی کردم. او هم شروع می کند به شرح داستان به صلیب کشیدن مسیح برای پاک کردن گناهان و رنج های ما، و این که مسیح با بقیه فرق دارد و برای نجات ما خودش را به رنج انداخته. هنگام حرف زدن، حلقه اش را در انگشتش می چرخاند. بعد هم می گوید می توانم با یکی از شماره های روی برگه که همسر و خواهرش هستند، تماس بگیرم برای اطلاعات بیش تر. می گوید هر روز که مرا در اتوبوس می بیند برایم دعا می کند. من هم تشکر می کنم و کنار می کشم. بعد از این سال ها، برخورد با آدم های این جوری که می خواهند هدایتم کنند برایم عادی شده. گوش می دهم و می گذرم. البته این بار احساس می کردم درست به همان روشی که یک ایرانی به واسطه زبان مادری، ایرانی های دیگر را مخاطب قرار می دهد برای فروش خانه در این شهر، بعضی آدم ها هم به واسطه زبان مادری مشترک سراغت می آیند برای عرضه "دین".

از این برخورد، احساس تازه ای هم داشتم. در بین یکی از دفترچه ها، نوشته کوتاهی دیدم که جالب بود. خلاصه اش این بود که برای ارتباط با خدا، در کنار شکر گذاری از نعمت هایش، قدم دیگری هم لازم است؛ توصیف و تحسین خداوند به تمام زیبایی ها و صفاتش. این "قربان صدقه رفتن" و انرژی عجیبش را قبلا در دعاهای مختلف اسلامی دیده بودم، ولی این طوری خواندنش برایم جالب بود. اگر در مقیاس کوچک، تحسین عشق های زندگی به پرورش عشق کمک می کند؛ چرا این در مقیاس بزرگ درباره مظهر و اوج عشق، صادق نباشد؟ ناز خداوند را که دوست داشتنی تر می توان کشید.

هیچ نظری موجود نیست: