جمعه، دی ۰۸، ۱۳۹۱

خواهر و برادر

برف می آمد؛ آرام آرام، نرم نرم. دوتایی پشت پنجره ایستادیم و بارش برف را در سکوت شب تماشا کردیم، مثل تمام وقت هایی که در هر سنی در خانه از پشت پنجره، رد بارش برف را زیر نور چراغ دنبال می کردیم. برای من هم شادی بود، هم غم. شادی که آن لحظه با من بود، غم که آن لحظه با من بود.

۲ نظر:

فراندبش گفت...

چراابنقدر قشنگ مینویسی؟
...

قاصدک وحشی گفت...

قشنگی از نگاه خودته دوست نازنینم :)