یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۱

شروع دیگر

خستگی و نگرانی از این که چه می شود، بیش تر می شد. همه چیز را رها کرده بودم تا از نو شروع کنم. نگاهی به عقب و نگاهی به جلو و جواب های گنگ از رزومه هایی که این سه ماه فرستاده بودم، ترس های همه این سال ها از دیدن تجربه بعضی مهاجرها و عدم قطعیت روزها را متفاوت کرده بود. یکشنبه دو هفته قبل ای میلی دریافت کردم از یکی از رزومه هایی که فرستاده بودم. همان روز زنگ زدم. فردایش رفتم مصاحبه. جمعه همان هفته برای مصاحبه دوم دعوت شدم. دوشنبه بعد زنگ زدند و گفتند چهارشنبه بیا سر کار.

قراردادم کوتاه مدت است ولی برای تجربه اولین کار در جامعه جدید، شروع خوبی است. سه روز است رفته ام سر کار. کار جدید، شرکت جدید، محیط جدید، آدم های جدید و روش های جدید. تازه اول راه است. پر از چالش است و تلاش زیاد می خواهد. دیروز فکر می کردم از جمعه پیش تا این جمعه چه قدر همه چیز عوض شده. ذهنم کمی آرامش پیدا کرده که در زمینه مناسبی سرگرم کار شدم، از نظر مالی می توانم راحت تر باشم و نگران هزینه های ماهیانه نباشم، چیزهای جدید یاد بگیرم و در جامعه جدید بیش تر با آدم ها برخورد کنم. خودم و برادرم هر دو کمی آرامش بیش تری پیدا کرده ایم. کاملا حس می کنم و با تمام وجود سپاس گزارم.

۲ نظر:

mohammad:) گفت...

هوراااااااااااااااا :)

مبارک باشه کار جدید :)

قاصدک وحشی گفت...

ممنونم :) خیلی لطف داری :)