جمعه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۱

چلچله ها

از کنار بزرگراه تند تند راه می رفتم تا به ایستگاه اتوبوس برسم. آن سوی بزرگراه، ماشین هایی که با سرعت رد می شدند؛ این سو ساقه های کشیده گندم مانند در دشتی سبز و دسته ای چلچله که از کنار خط ماشین ها اوج می گیرند و خودشان را در کناره سرسبز بزرگراه رها می کنند. همان جا در پیاده رو خشکم زده بود از دیدن این تضاد؛ شتاب ماشینی آدم ها و سبک باری چلچله هایی که بی هیچ دلیل روشنی دل خوشند و از این فراز و فرودشان لذت می بردند. 

خوش به حال چلچله ها! چه قدر خوش حال و سبک اوج می گیرند و خودشان را در دست آسمان رها می کنند؛ فارغ از هر چیزی در این دنیا! همیشه از تماشای این همه شادی و رهایی پروازشان لذت می برم.

هیچ نظری موجود نیست: