ماکارونی درست کرده ام. میز را می چینم. غذا را در ظرف ها می کشم و می نشینم. اولین چنگال و اولین مزه زیر دندان، مرا می برد به خیلی خیلی قبل ها. یک ظهر که هر پنج نوه آن موقع ها، نشسته بودیم دور سفره، توی اتاق رو به حیاط؛ و مادر بزرگم که با حوصله و محبت، برای تک تکمان ماکارونی می ریخت. غذای محبوب همه نوه ها کنار وجود پر محبت خودش؛ همه خوش حال و خندان.
چه کسی می داند ما با چه نشانه ها و آثار کوچکی یاد و خاطر عزیزانمان را در وجودمان نگه می داریم حتی وقتی که دیگر دنیا آن قدر محدود می شود که نمی توانیم هم را ببینیم.
دوشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۵
یادش
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر