چهارشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۵

گلابی

نصب بعدی در راه بود و زمان برای تنظیم و ارسال تجهیزات خیلی فشرده. روز آخر رفتم به انبار سر بزنم. خواستم برای دل خوشی همکارها خوراکی کوچکی بگیرم. به جای قهوه و شیرینی که معمولا رایج است، فکر کردم میوه بگیرم که سالم تر باشد. سر راه یک بسته گلابی تازه و خوش رنگ انتخاب کردم و رفتم انبار شرکت. بعد از گفت و گوها، گلابی ها را تعارف می کنم.
همکار اول: ممنون، من به پوست گلابی حساسیت دارم...
همکار دوم: این چیه؟ من تا حالا چنین چیزی امتحان نکردم.

آن روز من باز به یاد آوردم آن چه من از بچگی در محیط خودم یاد گرفتم و باهاش بزرگ شدم، برای هر کسی می تواند خیلی خیلی متفاوت باشد. نگاه و تعریف من از گلابی آن روز کمی تغییر کرد.

هیچ نظری موجود نیست: