یکشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۶

MRT-Mass Rapid Transit

چهره اش به ایرانی ها نزدیک است، شاید هم ترک باشد. در هر حال چشم ها و رنگ پوستش شبیه ساکنان آن سوی آسیاست و متفاوت با نژاد زرد پوست ساکن جنوب شرق آسیا و هندی های تیره پوست منطقه تامیل در جنوب هند.
دختر کوچکش هم که در کالسکه نشسته همین شباهت ها را دارد. با کنجکاوی همه جا و همه کس را نگاه می کند و به دنبال برقراری ارتباط است.
مترو چون همیشه غرق در سکوت مسافران است؛ مسافرانی که یا خوابند، یا در حال مطالعه، یا مشغول اس.ام.اس زدن، یا هدفونی در گوش غرق خود. این سکوت حاکم بر متروی سنگاپور را وقتی بیش تر احساس می کنم که با دوستان ایرانی هستم. ارتباطات ما آن قدر پر از بحث و گفت و گو و برقراری احساس است که در این سکوت فردگرایانه اجتماعی کاملا به چشم می آید.
مامان بی اعتنا به سکوت همیشگی حاکم بر مترو، قربان صدقه دختر کوچکش می رود و با او با تغییر چهره و صدایش بازی می کند. غش غشه های کوتاه و پر از شگفتی و شادی دخترک این سکوت را می شکند. قلبم از این شباهت ها، از این همه ابراز احساس می تپد؛ ابراز احساساتی که این جا یا نیست، یا اگر هم هست، متفاوت است. این جا نظم و مقررات و رشد اقتصادی سریع، رفاه و امنیت اجتماعی گسترده ای ایجاد کرده است؛ در مقابل این همه مقررات و سرعت بالای تغییرات، آدم ها حتی در ابراز احساسات هم منطقی شده اند.
ابراز احساسات و افکار و راه های برقراری ارتباط چقدر بین آدم های مختلف با فرهنگ ها و ملیت های مختلف فرق دارد.

هیچ نظری موجود نیست: