سه‌شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۶

جهان بینی

صبح شده. ساعت زنگ زده ولی خاموشش کرده ام و در رختخواب مانده ام. مدتی است بیش تر از همیشه می خوابم. چاله های سیاهی که چند ماهی است پای چشمانم افتاده به لطف خواب های این هفته که آرام تر و عمیق ترند، دارند کم رنگ می شوند.
هنوز خواب و بیدارم. می دانم آن سوی در، صاحب خانه ام، مارگارت، در حال عبادت است. در میان خواب و بیداری، صدای تسبیحش را می شنوم. همیشه این تکه از صبح را دوست دارم. آرامش لختی در این حالت های نیمه هشیار صبحگاهی است در حالی که می دانم آن سوی در، مارگارت در پذیرایی در حال عبادت و راز و نیاز است. شاید در این جدایی عمیق از همه دوست داشته ها و آشناها، این حالت مرا به گذشته ای آشنا می برد. زمانی که مامان در حال راز و نیاز بود و من نزدیک ترین مکانی را که می شد، انتخاب می کردم و دراز می کشیدم و چشمانم را می بستم و در حضور عرفانی راز و نیازهایش آرامشی عجیب پیدا می کردم.
امروز اما انگار راز و نیازهای مارگارت از همیشه طولانی تر است. برمی خیزم تا به پیشواز روز جدید روم. در را باز می کنم و آرام و بی صدا به آشپزخانه می روم، مبادا تمرکز و آرامشش را برهم زنم. به آرامی صبحانه ام را حاضر می کنم.
وقتی از آشپزخانه بیرون می آیم، عبادتش تمام شده.
صبح به خیر! این جمله ای است که هر روز بینمان رد و بدل می شود. امروز ولی می ایستد و با چهره ای آرام و در فکر می پرسد که آیا از وقوع سونامی در جزایر سولومون خبر دارم. مدتی درباره این بلای طبیعی حرف می زنیم. می گوید تنها کاری که ما می توانیم بکنیم "دعا کردن" است، دعا برای آرامش جهان و انسان ها...
تازه می فهمم چرا عبادتش امروز طولانی تر از همیشه بوده...
او زنی تنهاست، نه همسری دارد، نه فرزندی. تحصیلات عالی هم ندارد. یک آدم معمولی است در این دنیا. صبح ها عبادت می کند و بعد می رود سر کار تا عصر. بعد هم استراحت و دوباره روزی دیگر. آدم ساده و مهربانی است. پاسخ او در برابر خبر سونامی، راز و نیاز و طلب آرامش برای تمام انسان هاست، طلب حفظ تعادل و آرامش جهان.
من هم خبر وقوع سونامی را از رادیو شنیده بودم و روی سایت های خبری جست و جو کرده بودم. از وقوعش و مرگ قربانیانش ناراحت شده بودم. ولی در کل تنها به عنوان یک "خبر" به آن نگاه کرده و از کنارش گذشته بودم. من در حال تحقیقات عالی هستم آخر! برای هر اتفاق ریز و درشتی در دنیا وقت ندارم! به قول آنتوان دوسنت اگزوپری، برای خودم "آدم بزرگی" هستم!
مارگارت اما آن را نشانه ای انگاشته بود برای یادآوری نیروی گرداننده جهان و طلب آرامش برای تمام انسان ها...
به یاد مارگارت من هم برای تمام انسان ها آرزوی آرامش و صلح می کنم، خداوند ما را از تمام بلاها، چه کوچک و چه بزرگ، حفظ کند.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

salam omidvaram khoda ma ra az jang dar aman bedarad

ناشناس گفت...

margaret ahle kojast?

قاصدک وحشی گفت...

سلام،
من هم امیدوارم خدا ما را از جنگ و ناراحتی در امان دارد...

مارگارت، سنگاپوری است؛ البته از نژاد چینی.

ناشناس گفت...

salam! rasti salameto tarbiat modaresiha resundan mamnoon!

mesle hamishe por talashiha... keep up good work and may the most you desire be the least that you receive in all aspects of life...