یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۶

رنگ

صبح است، دیرم شده. جلوی آینه می ایستم و با عجله ماتیک می زنم که راه بیفتم. به لب هایم نگاه می کنم که با هر حرکت کوچک دستم، سرخابی تر می شوند.

یاد روزی می افتم در سالیان دور که ستاره برای ماموریت کاری دو سه روزی آمده بود سنگاپور. مثل همیشه باوفا، پیغام گذاشته بود که اگر هستم، هم رو ببینیم. بعد روز شلوغش، قرار گذاشتیم. رفتم اتاقش توی هتل که وسایلش را بردارد و برویم لابی هتل قهوه بنوشیم و حال و احوالی کنیم بعد از مدت ها. توی اتاقش در حالی که حرف می زدیم، خط چشم ساده و مرتبی کشید کنار چشمان درشتش جلوی آینه. آرایش ستاره تقریبا همیشه همین بود، یک خط چشم ظریف ساده و گاهی شاید کمی رژ لب. چه قدر آن عصر خوب بود، گفت و گو و حال و احوال بعد از مدت ها.

به لب های سرخابیم نگاه می کنم. دیگر عجله ندارم گرچه دیرم شده. لذت گذاشتن و تماشا کردن رنگ روی لب هایم، و دل تنگی چهره زیبای ستاره زیر خاک که لابد توی این چند روز کم رنگ شده، دلم را می لرزاند.

هیچ نظری موجود نیست: