سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵

فرشته های صورتی

زودتر از وقت کلاس رسیده ام. روی نیمکت چوبی مرکز اجتماعی می نشینم. دختر چینی ناز و کوچکی که سر تا پا صورتی پوشیده با مادرش شاد و خندان از آسان سور خارج می شود. به فرشته ای کوچک می ماند. در حالی که خط رفتنش را با چشمانم دنبال می کنم، با خود می اندیشم که اگر روزی دختری داشته باشم، گاهی او را همین طوری سر تا پا صورتی رنگ می کنم...!
در افکارم غرق شده ام که می بینم همین طور به تعداد فرشته های صورتی اضافه می شود؛ یک فرشته صورتی هندی، یک فرشته صورتی مالایی، دو فرشته چینی دیگر، حالا چند تا اروپایی و...
نمی دانستم کلاس قبلی کلاس باله کودکان بوده...

هیچ نظری موجود نیست: