سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

MacRitchie Nature Reserve



زیبا و وهم آلود! دست کمی از تفاسیری که از بهشت می کنند، نداشت... سایه های مختلفی از سبز و بازتابشان در آب. سکوت و زیبایی؛ زیبایی وصف ناشدنی که نه زبان، توان بیانش را دارد نه عکس های مرده و کم توان!
مریم و من دیروز برای اولین بار رفتیم مک ریچی. باران می آمد. قبلا شنیده بودم که طبیعت ناب است و سبز و پر از لاک پشت و پرنده و میمون که البته به خاطر باران، جانورهایش را ندیدیم. ولی آن چه دیدیم و از آن پر شدیم، قابل بیان نسیت.
در راه با یک خانواده کره ای آشنا شدیم. مرد کره ای از ما پرسید که از کجاییم و این جا چه می کنیم. این آغاز گفت و گوی بلندی بود که بر سر مسایل مختلف ادامه پیدا کرد. البته بیشتر بین او و دوستم. یکی از سوالات جالب این مرد کره ای در مورد چند همسری بودن مسلمانان بود و می پرسید آیا مردان ایرانی هم این طورند... و وقتی در مورد فرهنگ ایرانیان و خانواده های کوچک کنونی شان توضیح می دهم، با سادگی تمام می پرسد: " یعنی شما یک مادر دارید؟" ... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه....! ولی این قدر سوال پرت و تصور عجیبی است که به عصبانیت نمی رسم. سوال های عجیب، زیاد شنیده ام این جا. دیگر تعجب نمی کنم. فقط دلم به حال خودمان و تصویری که از خودمان به دنیا نشان می دهیم و تلاشی هم برای بهبودش نمی کنیم، می سوزد...
در حال پیاده روی با این خانواده کره ای بر روی پلی بر فراز دریاچه، بحث بین مرد کره ای و مریم در مورد اسلام و مسیحیت، ادامه پیدا می کند ولی من ترجیح می دهم خودم را در این طبیعت زیبا رها کنم. پر می شوم از این همه سرسبزی و سکوت و زیبایی. جایی هم با خانم کره ای هم صحبت می شوم که او هم از ایران می پرسد و لبخند زنان و با شور تمام می گوید شما ایرانیان چقدر زیبا هستید! خوب، حداقل یک تصویر مثبت... خودش موسیقی خوانده و اهل هنر است. وقتی به پایان راه می رسیم، میل رد و بدل می کنیم و از ما دعوت می کنند که روزی برای شام به دیدن شان برویم! نتیجه هم صحبتی یک ساعته که با سوالات عجیب شروع شد، به دوستی دو گروه از ملت های مختلف انجامید!
روز خوبی بود.

هیچ نظری موجود نیست: