چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

گمشده ای در عراق

رنگ سیاه پس زمینه و "به نام خدا" ی سفید رنگی که رویش حک می شود به همراه ضرب آهنگ های موسیقی ایرانی، و قلب من که با شدت در سینه می کوبد... پس از مدت ها، بو و نوایی آشنا که گویی با جان و روحم آمیخته، احساس نزدیکی و آرامش عجیبی را در من بیدار می کند. این هم گونه دیگری از نوستالژیاست شاید! وقتی فکر می کنی به همه چیز خو گرفته ای، یک جمله، یک رنگ، یک ضرب آهنگ، تپش قلبت را به دست می گیرد...
فیلم به زبان کردی است با زیر نویس فارسی. طبیعت وصف ناشدنی کردستان. کردستان، با آن کوه ها و تپه های غرق در گل های زرد و بنفش و پوشیده در رنگ و زیبایی. بهشت فراموش شده. پر از نعمت های رها شده. زیبا و زیبا و زیبا. آخرین سفر گروهی ام با دوستان. ایستاده در باد...
میرزا موسیقی دان مشهوری است. همسر محبوبش، حناره، شیفته خواندن است، ولی غرور و تعصب میرزا مانع اوست. حناره بیست سال پیش به شوق خواندن همراه دوست میرزا به سوی مرزهای عراق می رود تا شاید به رویاهای حبس شده اش برسد. جنگ ایران و عراق، عشق همیشگی میرزا و حناره با وجود مشکلاتشان، حناره ای که به دردسر می افتد و میرزای آبرو رفته که در سراسر کردستان، هنر وعشقش زبان زد همگان است، میرزایی که جانش را در دست می گیرد و با دو پسرش برای نجات حناره به جست و جویی با مقصدی نامعلوم می شتابد، پسرانش که در طول مسیر زندگی شان را کشف می کنند، پسر کوچک که عاشق حناره ای دیگر می شود، میرزا که میوه حناره را می یابد و این دختر کوچک یادگار حناره را در پناه می گیرد و حناره ای که با تمام عشق فریاد نشده اش، در سکوت و دورادور میرزا را می نگرد و دوست می دارد...
شاید دنیا پر باشد از میرزا ها و حناره ها.
و در نهایت، خوشا به حال قاصدک ایرانی که فیلم کشورش را که در کشورش ممنوع شده، در این سرزمین بیگانه می بیند و قلبش هم چنان می کوبد. داستان ما ایرانیان هم حکایتی عجیب و وصف ناشدنی است.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

kheili ajib !