جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۵

خوش به حال غنچه های نيمه باز

این شعر فریدون مشیری را امروز برادرم برایم فرستاده. خیلی به دلم نشسته. معنای عمیقی دارد...

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاك
شاخه های شسته باران خورده پاك
آسمان آبی و ابر سپيد
برگ های سبز بيد
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم كبوترهای مست
نرم نرمك می رسد اينك بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال لاله ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نيمه باز
خوش به حال دختر ميخك كه می خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
نرم نرمك می رسد اينك بهار
خوش به حال روزگار
ای دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمی پوشی به كام
باده رنگين نمی نوشی زجام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از می كه می بايد تهي است
ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از ما اگر كامی نگيريم از بهار
نرم نرمك می رسد اينك بهار
خوش به حال روزگار
گر نكوبی شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ

هیچ نظری موجود نیست: