جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۴

کاش

دیر وقت است... فردا باید ارائه بدم... هنوز کارهایم تمام نشده... هر کاری می کنم، فایل هایم روی سی دی رایت نمی شوند... دست آخر، وقتی همه چیز آماده می شود که آخرین اتوبوس رفته... می دانم سنگاپور کشور امنی است و هر ساعت شب، کافی است دست بلند کنی تا تاکسی - که به طور رسمی تاکسی است- بایستد... گرچه 12 شب به بعد، روی قیمتی که تاکسی مترها نشان می دهند، ضریب می خورد و قیمت ها از آن چه همیشه برای دانش جوها(!) گران است، گران تر هم می شود... می دوم و از دانشگاه بیرون می روم... و کنار ایستگاه کنار سر در دانشگاه می ایستم... معمولا این جا به ندرت تاکسی رد می شود.
چند دقیقه نگذشته که تاکسی که مرا از آن طرف خیابان دیده، دور می زند و جلوی پای من می ایستد.
"Hello Miss"
راننده مودب و خوش اخلاق از من می پرسد کجا باید برود. وقتی اسم خیابان را می آورم، اسم خوابگاه را می آورد و من تایید می کنم. خوب، پس آدرس را می داند... تنها نگرانی که باقی می ماند این است که مسیر را آن قدر پیچ نزند که از استاندارد، گران تر شود...
با سرعت می رود و من مثل همیشه از سرعت لذت می برم... خیابان ها خلوت است و فرصت برای با شتاب رفتن هست...
نیازی به بی اعتمادی به آدم ها نیست... نیازی نیست که از این ساعت بترسم... نیازی نیست که از راننده مرد بترسم... نیازی نیست که بترسم... در سکوت از سرعت لذت می برم...
سریع می رسیم. وقتی می خواهم حساب کنم عدد تاکسی متر را می خواند و با انگشتانش، نشان می دهد که مرا در 4 دقیقه رسانده بعد تاکید می کند که چون دانش جو هستم، دکمه ضریب را هم نمی زند...
آن ساعت شب، پس از چندین روز پر کار و در اوج خستگی از این همه انسانیت و وجدان، زنده می شوم...
کاش تمان دنیا این قدر امن بود....کاش درتمام دنیا، زن بودن حداقل در این زمینه این قدر امن بود... آن قدر که لازم نباشد از هر چیزی بترسی و همیشه نگران نا امنی باشی...
کاش انسانیت، همه گیر بود...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

Salam Shabnam Jan... To cheghadr maroofi! Tamame sanayeyihaye Tehran be active boodan mishnasanet! Ba Fateme Ranayifar tooye Tarbiyat Modares ba ham hastim va oonam kolli azat tarif mikard!Poste ghashangi bood... Natije migirim ke hameja aseman be hamin rang nist...