یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۴

از 8 تا 14

بعد از برگشتنم، اتاق جدیدی گرفتم. از طبقه هشتم رفتم طبقه چهاردهم... البته همراه با هم اتاقی ام، سوتیری. گیلمن نزدیک بزرگراه است. حدود 6 خیابان از رو و زیر هم می گذرند. این شهر هم که خواب ندارد. طبقه 14 کم سر و صداتر است. دورنمای اتاق، این بار به جای درخت و دریا، ساختمان های بلند و مدرن شهر است.
از همان ابتدا دست گل به آب دادم... در راستای جابجایی انقلابی ام، همه جا را شستم. پرده ها را هم کندم و انداختم توی ماشین رختشویی تا تمیز باشند ولی از آن جا که فراموش کرده بودم قلاب های میخ مانندش را جدا کنم، من ماندم و پرده ای که راه راه پاره شده بود؛ درمانده از این که چه توضیحی به دفتر خوابگاه بدهم...
پرده جدید هم آمد... این ترم، حال و هوای بهتری برای تغییر دکور اتاق داشتم. پس با کمترین امکانات موجود، چیدمش!
سوتیری چند روزی بعد از تعطیلات آمد. شب های اول، از این که کمی در اتاق تنها هستم، لذت بردم ولی در کل حضور سوتیری با تمام تفاوت هایمان، برایم عادی تر است! زندگی دیگری در کنارم جریان دارد انگار! و این باعث می شود چیزهای عادی، عادی تر پیش روند و آدم به هر چیز با اهمیت یا بی اهمیتی فکر نکند!
همسایه کناری، تنها کره ای بود که در این مدت می دیدم. از آشنایی با او لذت می بردم هرچند مدتش کوتاه بود. درسش تمام شده بود و مشغول کار شده بود. هفته پیش به خانه دیگری رفت. گرم بود و شلوغ. بعد از معرفی دستش را دراز کرد و دست هم را دوستانه فشردیم. گرم تر و منعطف تر از چهار چوب های چینی بود. گرچه چینی ها هم مردمی ساده و مهربانند.
دو هم خانه ای دیگرم هردو چینی هستند و اقتصاد می خوانند. تریسی، دختر مهربان، پر انرژی و در مواقع لازم یاری کننده ای است. چهره اش مثل شخصیت های کارتونی چینی می ماند. وقتی اعتمادش جلب شود، به راحتی لبخندش را می توان دید. نکته ای که باعث می شود دوستش داشته باشم. کریستین، بسیار جدی و منطقی است. می توان اطلاعات خوبی با او رد و بدل کرد ولی باید به چشم های زیبا ولی بی حالتش و لحن جدی و بدون لبخندش عادت کرد.
در کل، این آپارتمان گرچه کمی کهنه تر است ولی راحت تر به نظر می رسد.

هیچ نظری موجود نیست: