شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۷

و

و آن شب، شب قدر بود؛
همان شب که تو چه دانی که چیست؛
همان شب که از هزار ماه برتر است؛
همان شب که فرشتگان تا سپیده دم هم پای زمینیان حاضرند؛
همان شب که سرنوشت ها رقم می خورد؛
همان شب که تا سپیده دم همه سلام و رحمت است.
و تو چه دانی که سرنوشت تو آن شب چه رقم خورد؛
که فرشتگان چه نوشتند و چه طلبیدند.

همت

این را گوشه برگه ای نوشته بودم؛ یادم نیست از کیست:

هرکجا دردی است ما را بر دل است
هرکجا زخمی است آن بر جان ماست
اسب همت را چو در زین آوریم
هر دو عالم گوشه میدان ماست

دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۷

فانوس ها

من تازه فهمیده ام
که تنها قاصدک ها پیام آوران رها و امین آرزوها نیستند؛
که فانوس ها هم به شگفتی شعله روشن و لرزان شمع درونشان،
قرن ها امین آرزوهای مردمانی بوده اند؛
پیام آور رویاها و امیدها.

اقیانوس آرام

اشک ریخت،
گودال شد.
اشک ریخت،
دریاچه شد.
اشک ریخت،
دریا شد.
اشک ریخت،
اقیانوس شد؛
آن وقت آرام شد؛

از آن پس آن اقیانوس را "آرام" نامیدند.

ابهام

بعضی وقت ها خودم هم می مانم
که می خواهم
مادر بزرگم باشم،
خودم باشم،
یا دخترم؟

چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۷

دسته فانوس ها

جشن نیمه پاییز چینی ها نزدیک است.
دیشب دسته بلندی از روبروی خانه رد شد؛ دو خط بلند موازی از آدم ها. دو اژدهای رقصان در ابتدای دسته با کوبه های طبل حرکت می کردند. هر اژدها را دو نفر می رقصاند؛ یک نفر جای سر اژدها و دیگری جای دمش.
باقی آدم ها هم فانوس به دست پشت سر اژدها و طبل زننده ها راه می رفتند. فانوس هاشان قرمز بود و روشن از نور شمع.
به این ترتیب، در سکوتی پر از کوبه های رقص اژدها و روشن از نور فانوس های سرخ، روح ها و انرژی های منفی از این منطقه دور شدند و برکت برای خانه ها آرزو شد.

یکشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۷

تنها در دانشکده فنی

تنها در دانشکده فنی از یک نهال ظریف کوچک این طوری مراقبت می کنند!
(*) تیرها فلزی اند.






کدام سوی باغ چه سبز تر است؟

منگروها گیاهان خوش بختی هستند؛ در کنار هم زندگی می کنند و ریشه هاشان همواره در آب است. منگروها هرگز هراسی ندارند که تنها و تشنه بمانند.

ولی چه کسی می داند؟

شاید منگروها هم گاهی آرزو می کنند که ریشه هاشان را در خاک خشکی بگسترانند که نوازش نور خورشید را مستقیم در بر می گیرد؛ حتی اگر در میان خاک خشک چشم انتظار باران باشند.

Bintan Island

در قایق پس از گذر از منگروها

بینتن جزیره کوچکی است از خاک اندونزی که در 40 کیلومتری سنگاپور قرار دارد. طبیعت واقعی و قشنگی دارد. گستره ای از رنگ های استوایی در خاکی پهناور با آسمانی شفاف و ساحل هایی به همان شفافیت.

منطقه تفریحی ویژه ای برای گذراندن تعطیلاتی آرام در کنار دریا و استفاده از ورزش های آبی برای گردش گران آماده شده. این اقامت گاه ها با خدماتی کمابیش مشابه با دامنه متفاوتی از قیمت در دسترس گردشگران است. منگرو(*)های زیبا، ساحل آرام، رنگ هایی زلال و غذاهای دریایی فراوان سبب شهرت این جزیره است.

جالب است که هزینه ها را می توان با دلار سنگاپور پرداخت و نیازی به تبدیل پول به روپیه اندونزی نیست. البته در این اقامت گاه بیشتر هزینه ها قابل مقایسه با هزینه ها در سنگاپور است و چندان تفاوتی ندارد.

بیرون از قلمرو این اقامت گاه گسترده، نمای واقعی شهر مسلمان نشین بینتن در میان خانه های شیروانی قدیمی و ساختار فقیر شهر تفاوت آشکاری را بین این سو و آن سوی مکان گردش گری فریاد می کند...

برای اطلاعات بیش تر درباره بینتن:

http://wikitravel.org/en/Bintan_Resorts

Mangrove(*)

سه‌شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۷

Money Plant


تعداد زیادی از هم کارانم که روی میزشان گل دان دارند، از این گیاه نگهداری می کنند؛
می گویند این گیاه با خودش ثروت و برکت می آورد.
شاید برای همین است که حتی آنتی لی لی که فکر می کند برگ های گیاهان ممکن است سمی باشد و دوست ندارد گل دان هایم را بگذارم روی میز آب دارخانه کنار پنجره، از حضور این گل دان های خوش شگون شکایتی نمی کند.




جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۷

در پس لایه های وجود

پس از این پوست انداختن ها، این نوای مولانا با صدای مهسا وحدت، نوایی آشناست:

"ای زمین بی من مروی و ای زمان بی من مرو"

چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۷

جیرینگ جیرینگ

رفته ام چای درست کنم. آنتی (*) لی لی گوشه آب دارخانه است. تازه از مالزی برگشته؛ گفته بود که می رود معبد دعا کند.
آنتی لی لی، آب دارچی بخش است. هندی است و دختری هم سن من دارد.
روی قفسه پر است از النگوهای ظریف رنگارنگ. نگاهشان می کنم:
- آنتی لی لی چقدر النگو داری!
- از معبد گرفته ام؛ دعا کرده ام. این ها را برای خانم های بخش آورده ام. بیا این ها مال تو. حفظت می کند از بدی ها...
دو تا النگوی مشکی ظریف به من می دهد که دستم کنم. می گوید باید کم کم دو تا باشد تا وقتی به هم می خورند، آهنگ داشته باشند.
(*) Auntie و Uncle این جا برای احترام به خانم ها و آقایان سال خورده به کار برده می شود.

دوشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۷

رو به رویی با در

زبان رسمی این جا انگلیسی است؛ گرچه با توجه به آمیخته شدن آن با آواها و ساختارهای زبان چینی و مالای، در واقع زبان انگلیسی این جا محلی شده و به سینگلیش مشهور است. معمولا مدت کوتاهی زمان می برد تا گوش آدم به این نوع لهجه و ساختار از زبان انگلیسی خو بگیرد.

هم چنین، در مکان های عمومی مثل مترو پیام ها پس از اعلام به زبان انگیسی به سه زبان محلی رایج این جا هم پخش می شود. زبان چینی، مالای و تامیل (شاخه ای از زبان های هندی) زبان سه دسته اصلی ساکنان سنگاپور است.



یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۷

شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۷

پراکنده

سر خیابان، معبدی است پر از مجسمه های سنگی و سنگی بزرگ که محل عبادت گروهی است؛
آن سوی خیابان، کلیساست. صبح ها اگر از کنارش بگذری، صدای بچه ها از مرکز آموزشی اش می آید که در سرودشان مسیح را می خوانند؛
چند قدم آن طرف تر، پشت پارک کوچک سبز، مناره کوچک مسجدی است.

سر خیابان، معبدی است پر از مجسمه های سنگی. عکس برداری ممنوع است.
شگفت این که آدم هایی در این سر دنیا هنوز سنگ می پرستند و آدم هایی در آن سر دنیا هستند که یکتاپرستند ولی یکدیگر را بر سر تفاوت تعداد وعده های نیایش آن پروردگار یکتا نابود می کنند.

دوباره ها

بعد از مدت ها آمده ام دانشگاه. با وجود این که آخر تعطیلات تابستان است، دانشگاه باز پر است از بچه های لیسانس. باز هم تیم هایی که خودشان را برای جشن معارفه اول ترم آماده می کنند که دو هفته اول ترم اول برپاست.
پر از هیاهو و شلوغی بچه ها، رنگ ها، حرکات و بازی هایی که تمرین می کنند، کاغذها و وسایل پخش بر زمین برای ساختن نمادها.
گرچه همه تکراری است، شادی و هیاهویی که از این سو و آن سو بلند می شود، همیشه تازه و جوان است.

شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۷

آکواریوم

یکی از لذت بخش ترین فعالیت های تخصصی من در شرکت، وقتی است که مدیرم مرخصی است و اس ام اس می زند که برای ماهی های رنگارنگ اتاقش غذا بریزم، البته فقط با یک بار ضربه بر غذاپاش. البته مگر می شود در برابر این یازده تا دهان باز که با دیدن دست آدم، روی سطح آب باز و بسته می شوند، فقط یک بار به غذاپاش ضربه زد؟

چهارشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۷