سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۰

بیش تر و کم تر

خیلی عجیب است. در گذر زمان، تعداد آدم هایی که اطرافم می شناسم، بیش تر شده ولی من مدتی است حتی برای گفت و گوهای ساده روزانه هم نمی توانم با کسی حرف بزنم یا درد دل کنم. خیلی عجیب است که در گذر زمان، تنها و تنها تر می شوم با وجود این که در شبکه مجازی، دوستان بسیاری داشتم و آدم های زیادی را می شناسم.

در سالی که گذشت، از پس اتفاق هایی گذشتم که دیگر کم تر به کسی اعتماد می کنم. نه این که مشکل از طرف کسی باشد؛ شاید بیشتر یاد گرفته ام که دیگر حتی با دوستانم هم با روح و احساسی عریان رو به رو نشوم؛ یاد گرفته ام ما آدم های بسیار پیچیده ای هستیم. شاید یاد گرفته ام که تنها خداوند است که می توان در برابرش با آرامش و بی هیچ پرده ای از احتیاط، عریان بود.

هیچ نظری موجود نیست: