جمعه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۰

زمان

می گوید وقتی برگردد آقای سین سراغش را می گیرد که این چند وقت نیامده پیاده روی. می گوید آقای سین، سرهنگ بازنشسته ای است که هنگام پیاده روی بامدادی در پارک کوچک سر خیابان با هم آشنا شده اند.

یک جای قلبم، خوش حالم که منظم پیاده روی می کند و دوست جدید پیدا کرده؛ یک جای دیگر قلبم هم فشرده می شود که بابا که وقتی 5 ساله بودم با شادی و عشق با من می رقصید و تلاش می کردم پاهایم را مثل او جا به جا کنم، حالا به دسته مردان بازنشسته ای که همیشه در پارک می دیدم، پیوسته.

گذشت زمان واقعیتی است که باید با آن کنار آمد. فقط قلبم می گیرد که دور از هم، در شتاب زمان پیش می رویم.

سالم و پر از آرامش و شادی نگهش دار.

هیچ نظری موجود نیست: